Part_1
🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂
🍂 #part_1
نگاهم رو به اخرین تیکه نون انداختم .
اهی کشیدم.
پنیر رو روی نون خشک شده مالیدم و داخل دهنم گذشتم .
با هر سختی که بود نون خشک رو جوییدم .
از روی صندلی زوار در رفته بلند شدم و به طرف اتاقم رفتم .
در کمد رو باز کردم و تنها مانتویی رو که داشتم بیرون اوردم .
نگاهی بهش انداختم اونقدر کهنه و رنگ و رو رفته بود که قابل پوشیدن نبود و ولی من مجبور بودم بپوشمش .
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم خیلی دیرم شده بود .
کیفم رو برداشتم و اتاق بیرون اومدم به طرف اتاق مامان رفتم بوسه ای روی گونه اش زدم .
- خدافظ مامان خوشکلم .
- کجا میری ارامش؟
- میرم دنبال کار شاید امروز کار پیدا کنم.
- برو دخترم خدا به همراهت ایشالله که کار پیدا میکنی.
لبخندی به روش زدم .
از خونه بیرون اومدم کیف پولم رو از داخل کیفم بیرون اوردم .
اونقدری پول نداشتم که بخوام تاکسی بگیرم .
پس تنها راه این بود که با اتوبوس برم .
تا سر خیابون رفتم کنار ایستگاه منتظر موندم تا بالاخره اتوبوس رسید .
سوار اتوبوس شدم تا رسیدن به مقصد خودم رو با نگاه کردن به خیابون و رفت و امد مردم سرگرم کردم .
گوشیم رو از کیفم بیرون اوردم و نگاهی به ادرس انداختم .
از اتوبوس پیاده شدم با کمی پرس و جو خودم رو به شرکت رسوندم .
#najla