Part 1

Part 1

NSAR

کریس سیگار نیم سوخته‌ی بین انگشتهاش رو به دست اریک داد و همچنان به چرخهای اسکیت بوردش خیره بود .


+چرا ساکتی ؟ 


دوکی گفت در حالی که موهای امیلیا رو نوازش میکرد .


کریستوفر نگاهش رو بالا آورد و به پسر آرژانتینی تبار نگاه کرد و بعد روی تتو های نا متقارن روی گونه‌هاش دقیق شد ، اون تتو ها رو ماریا ؛ دختر ۲۲ ساله‌ای که تتو آرتیست بود براش زده بود و کریس هربار میخواست با يادآوری اون لحظه که برای اولین بار دوکی رو با تتو های نا متقارن دید ریسه بره ! 


اونها طبق عادت ، داخل پیست اسکیی که پاتوق همیشگیشون بود جمع شده بودن .

ریچارد کنار کریستوفر و اریک و پابلو جلوش نشسته بودن ، لونای و رئو با چند پله اختلاف پشتشون و بقیه هم جلوی اونها ایستاده یا نشسته بودن . 


کریس _ فقط خسته‌م .


و به اریک نگاه کرد که در کمال خونسردی به پاهای ریچارد تکیه زده بود و انگار نه انگار اون مقصر یک شب موندن کریس تو بازداشتگاهه .


ماریا _ قبل اینکه کسی رو بکشی باید بگم هرچی پول تو صندوق داشتيم رو دادم ! 


گفت و آبنبات نارنجی رنگ رو از دهن تینی ؛ دختر زیبا و قد بلند کنارش بیرون کشید و گوشه‌ی لُپ خودش گذاشت .


تینی _ من پولی بابت آزاد کردنت ندادم ، لو هم نداد در واقع همه‌ی پولهامون رو بابت مداوای رئو دادیم ! 


کریس چرخید و به پشت سرش نگاه کرد ، جایی که رئو و لونای کنار هم نشسته بودن و دست رئو باند پیچی شده بود . 


خوب نصف شب گذشته ، پلیس محلی میامی اونها رو در حال رنگ کردن دیوار ها دیده بود ، طبیعتا اونها هم فرار کرده بودن ولی رئو موقع فرار روی دستش زمین خورده بود ؛ تینی ، ریچارد ، لونای و دوکی با خودشون رئو رو فراری داده بودن ولی کریستوفر دستگیر شده بود . 

طبق روال اگر عضوی گیر میوفتاد بقیه مبلغی که برای آزادیش باید پرداخت میشد رو تقسیم میکردن و از اونجایی که اریک در طول روز کار میکرد پس کارهای آزاری کریس رو تا غروب طولش داده بود و حالا کریس واقعا میخواست کتکش بزنه .


به پابلو که داشت برق ناخونهای ریچارد رو تمدید میکرد و بعد به لونای که از گرمای هوا مینالید نگاه کرد .


قضیه از این قرار بودش که اونها واقعا چندتا جوان کله خراب بودن و پارتی های کوچیک ، لباسهای ارزون قیمت ، پیست اسکیی که حالا چند سال بود پاتوقشون بود ، الکل ، مواد ، پیرسینگ ، سرگرمی های نسبتا ناسالم ، و در نهایت مشکلات مالی و ناسازگاری با جامعه بین تمامی اونها مشترک بود . 


البته بینشون افرادی مثل اریک هم بود ، اریک کوچیکترین عضو اون جمع بود ، پسر کوبایی تبار با موهای صورتی ، چشمهای سبز درشت و زلال ، ته‌ریش مشکی رنگ و لباسهایی که قسمتهای بیشتری از بدنش رو میپوشوند یا حداقل مثل کریستوفر علاقه‌ی زیادی به لخت گشتن نداشت ، به نسبت دوکی که صورتش پر از تتو بود ، لونای که علاقه‌ی زیادی به لخت کردن علل خصوص لخت کردن بقیه داشت ، کریستوفر که هر کاری براش جالب بود رو انجام میداد ، پابلو که در وحشتناک ترین شرایط ممکن کام اوت کرده بود ، امیلیا که منفعت طلب و تا حدودی سو استفاده گر بود ، تینی که به‌خاطر دوستهاش ریسک هر چیزی رو میپذیرفت ، ماریا که به‌خاطر آرزوش از همه‌ چیز گذشته بود و در نهایت ریچاردی که حتی خونه هم نمیرفت ؛ به نسبت اونها اریک کمی عادی تر بود ، کمتر غلط انداز بود در واقع اون پرتی بوی تر و انسان سافت تری بود !


به جز اریک جوئل هم فردی بود که خیلی شبیه به اونها نبود ، اون آدم جدی‌تری بود و به قول ریچارد جوئل گاهی جوری رفتار میکرد انگا تو باسنش هیزم فرو کردن ! آره ، ریچارد واقعا به جوئل گفته بود گاهی اوقدر خشک و نچسبی که با صابون هم نمیشه شیافت کرد ! 

به هر حال ریچارد آدم رُکی بود و جوئل هم اهمیتی به حرفش نمیداد ، اون پسر حدود ۲ هفته قبل به مکزیک برگشته بود تا سالگرد فوت پدربزرگ عزیزش رو کنار خانواده‌ش باشه و خوب درسته ، اون یک مکزیکی تبار اصیل بود ، اون چشمهای کشیده‌ی قهوه‌ای رنگش مهر تایید این بودن . 

البته دلیل یاغی بودن جوئل مشکلات مالی خانواده‌ی بزرگ و پر جمعیتش نبود ، اون ۲ ماه پیش دست یک پرستار کودک کوبایی رو گرفت و بردش خونه . در کمال احمق بودن به بقیه گفت که این دوست‌ پسرمه و خوب طبیعتا پدر و مادر هم پرتش کردن بیرون تا بره با دوست پسر استخوانیش که قیافه‌ش از صد کیلومتری داد میزد "گی‌" زندگیشو بگذرونه البته با اصرار برادرهاش حال اون اجازه داشت برای کریسمس و جشن مردگان به خونه برگرده و قطعا اینکارش بدون حضور اریک انجام میشد . 


کریس _ میخوام برم خونه بخوابم . 


گفت و از جاش بلند شد ، از پله ها پایین رفت و به تینی نیشخند زد ، خوب اون آدمی موودیی بود ، اگر عاشق تینی شده بود قطعا بهش میگف ، اگر میخواست باهاش سکس داشته باشه هم باز بهش میگفت ولی تعبیر اون لبخند ؛ (روت کراش دارم ) یا ( تحریکم میکنی ) نبود ! کریستوفر در واقع میخواست بگه : ( دوست دارم لختت کنم ولی بیشتر از این لازم دارم یک مرد خودم رو لخت کنه!!!!!) . 

و تینی اصلا آدم گیجی نبود که این رو نفهمه حدود ۳ سال بود که کریس رو میشناخت و توی این مدت اون رو با نصف پسر های میامی دیده بود . 

به قول لونای : کریستوفر تا ناموس گی بود ! 

یک گی فاک بوی غرق پیرسینگ که داخل چشمهاش رو خط چشم مشکی میکشید ، کلی تتو داشت با چهره‌ی جذابی که خیلی ها رو به راحتی خامش میکرد .

طبیعتا انتظار نمیرفت همچین پسری به هنر یا موسیقی علاقه داشته باشه .

صادقانه اون به حدی غلط انداز بود که لونای و ریچارد یک سال پیش شرط بندی کرده بودن سر اینکه اون حتی براش مهم نیس که دست کم ماهی یک بار بازداشت میشه ! پس از همچین آدمی انتظار نمیرفت که انواع رنگها رو بشناسه به جنس پارچه‌ی بومها اهمیت بده ، سایز قلمها رو از حفظ باشه ، درصد گرافیت مغز مدادها رو تشخیص بده و هر چیزی امثال اینها...نوع هنر کریس فرق میکرد ، کاملا فرق میکرد!اون هنرمند بود ولی نه هنرمندی که توی رویاهاش قراره لئوناردو داوینچی دوم باشه ، در حقیقت کریس یک تتو آرتیست بود . 


کلید رو روی کانتر انداخت و بعد خودش رو روی تخت کوچیک ولی تمیزش پرت کرد . 

احتمالا وقتی روی مود نظافت کردن بوده روتختیش رو عوض کرده ، شایدم ریچارد عوضش کرد یا هر کسی ، به هرحال اون متشکر بود ولی قبل اینکه به زبون بیارتش و قبل از اینکه لباس زیر کثیفش رو عوض کنه ، با شکم روی تختش دراز کشیده بود و خوابش هم برده بود . 

.

.

.


اولین پارت رابین هود :) 

من از حدودای یک سال قبل نوشتن این بوک رو شروع کرده بودم و امروز بلاخره تمومش کردم .

امیدوارم مورد پسند قرار بگیره ، منتظر نظراتتون هستم .

رابین هود اولین فیک منه که به اتمام میرسه و خیلی کوتاهه :"

۹/۶/۱۴۰۲

1112 words

BESOs :"


Report Page