part 1

part 1

ātā


ātā به معني سرپرست ، پدر


آتاناز به معني دختر نازنين بابا

زندگي بالا و پايين هاي زيادي داشت؛ سخت بود اما شد ... شدني بود... شدني بود كه شد، بعضي چيز ها را ميدانم شدني نيستند ياشايد هم آنقدر كه بايد برايش تلاش نميكنيم .

دشوار ترين مقوله زندگي نگه داشتن آن بند رشته هايي است كه با تلاش به دست آوردي. 

آري مي خواهم بنويسم از دردي كه سال هاست كه سكوت كرده ام و فريادشان نزده ام ، از دردي كه سال هاست در جانم خفه شدهاست. 

ميخواهم از دختري بنويسم كه مُرد اما تقلا كرد براي نفس كشيدن. براي آزادي ...

هر دختري نياز به يك كوهي دارد ، كوهي به نام پدر.

افسوس كه من پدر داشتم اما كوه نه. 

زنده بودم  اما زندگي نمي كردم . 

مثل همه دختر هاي ديگر ميخواستم پدرم محكم پشتم باشد ، بگويد:( دختر بابا، اگه اشتباه كردي من هستم ؛ 

دختر بابا، هر وقت دلت گرفت من هستم ، اگه كسي خواست بهت دست درازي كنه من هستم.) 

آخ گفتم تجاوز ، يك كلمه است اما يه دختر را نابود ميكند، ذره ذره مثل يخ آب مي شود و از بين ميرود. 

پدر من ، من مي نويسم اما تو هيچ وقت نميداني چه بر سر دخترت آمد. 

پدر من ، من مي نويسم اما نمي داني مثل پرنده ايي كه بال هايش شكسته و پري براي پرواز ندارد ، اميد و آرزو هايم پر كشيد. 

كجاست آن پدري كه در قصه ها حرف ازش زده مي شود؟ 

كجاست آن كوه محكم و استواري كه مي گويند ؟ 

كجاست آن اسطوره و قهرمان هر دختري ؟ 

با صداي تقه هاي باران كه به پنجره مي خورد دست از نوشتن برداشتم و به آرومي بلند شدم ، با احساس سرما خودم رو بغل كردم ، بهسمت پنجره رفتم. 

سرم را روي شيشه گذاشتم و چشمانم را بستم ، نفس هاي عميقي كشيدم و سعي كردم به خودم مسلط شوم. 

هر وقت دست به نوشتن مي شدم نفس كم مي آوردم حس مي كردم ديوار هاي اتاق بهم فشار مي آورند. 

آخر مگر يك دختر به جز پشتوانه ي چه از زندگي مي خواد؟ 

من هم مثل بقيه فقط پدرم را ميخواستم ...حيف...

تنها چيزي كه من را به زندگي اميدوار مي كرد مادرم بود.  

تنها كسي كه براي من مانده بود . 

آتاناز


Report Page