Part 1

Part 1

𝗘𝗟𝗡𝗔𝗭

با درد شدیدی که دوباره زیر دلش پیچید پاهاش شل شدن و نزدیک بود بیفته اما با گرفتن دستش به دیوار مانع افتادنش شد.


با صدا زده شدن اسمش با خودش تکرار کرد که الان تموم میشه،الان تموم میشه.


به سختی چند قدم راه رفت و روی صندلی رو به روی دکتر نشست.

-آقای جئون؟


جونگکوک دستش و روی دلش فشار داد و به پاهاش که می‌لرزیدن خیره شد و به سختی جواب داد:

-خودم هس-تم

-کاهنده می‌ خواستم


دکتر که از وضعیت جونگکوک و دید سریع جعبه قرصی از توی میزش درآورد و جلوی مرد جوان گذاشت.


-بهتره سریعتر کاهنده رو مصرف کنی تا فورمون هات بیشتر نشدن و امیدوارم از این اطلاع داشته باشی که مصرف مداوم کاهنده در دوران هیتت عوارض خیلی بدی داره،سریع‌تر آلفات و پیدا کن.


جونگکوک سریع سرش و تکون داد و بدون آب قرصش و قورت داد.

با حس کمتر شدن دردش از دکتر تشکری کرد و بدون توجه به نگاه‌های خیره آلفاها روی خودش از مطب خارج شد.


به سمت ایستگاه اتوبوس رفت و روی صندلیش نشست

همه بدبختیاش به دلیل امگا بودنش بود؛تقریبا یک سال بود که پدر و مادر و خواهر بزرگترش و ندیده بود،فقط به خاطر اینکه یه امگا شده بود.


جونگکوک به این‌ باور داشت که سرنوشت همیشه براش بگایی میاره آخه چرا باید توی یه خانواده‌ایی که پدر و مادر و خواهرش آلفا هستن یه امگا بشه؟اونم یه امگای معمولی؛در صورتی که باید به دلیل آلفا بودن پدر و مادرش یه امگای سلطنتی می‌بود.


آهی کشید و به قرص‌ها خیره شد،حداقل این قرص‌ها شدت بدبخت بودنش و کمتر می‌کرد.

حتی جونگکوک شناسنامه‌اش و به بتا تغییر داده بود و فورمون هاش و سرکوب می‌کرد ولی دلیلی نمی‌شد که هنوز یه امگا نباشه؛ظرافت بدنش،استخوان‌های ریزش،قد تقریبا کوتاهش به عنوان یه بتا و خیلی چیزهای دیگه...


با ناراحتی به اتوبوسی که نزدیکش می‌شد خیره شد و از روی صندلی بلند شد.

.

.

.

با خستگی ناشی از توی اتوبوس موندن خودش و روی کاناپه پرت کرد و تازگی‌ها مغزش پر شده بود از اینکه شاید آلفاش مرده که نمیتونه پیداش کنه

آخه یک‌سال از تعیین امگا بودنش گذشته بود و آلفاش هنوز خودش و به جونگکوک نشون نداده بود.


جونگکوک شونه هاش و بالا انداخت و چشماش و کمی بست تا استراحت کنه ولی با صدای زنگ خونه‌ی کوچیکش فوشی داد و با کرختی بلند شد و به سمت در رفت.


از توی چشمی جین و دید با اینکه حسابی از فرد پشت در عصبانی بود ولی با لبخند در و باز کرد و به جین خیره شد.


-جونگکوک کوچولوی عوضی میدونی چند وقته ندیدمت؟


جونگکوک همونطور که جین و بغل می‌کرد جواب داد:

-هیونگ ما سه روز پیش همو دیدیم خب زمان زیادی نیست.

با دردی که توی گردنش پیچید با خنده آخی گفت تا از ضربه‌های بعدی جین در امان باشه.


باهم وارد سالن شدن و جین روی کاناپه نشست.

-جایی بودی؟

و اشاره‌ کرد به لباساش.

-آره رفته بودم‌ دکتر برای قرص کاهنده،توی دوران هیتم.


جین سرش و‌ تکون داد و جونگکوک دوباره حرف زد:

-قهوه یا هات چاکلت؟

-هات چاکلت.


جونگکوک باشه‌ایی گفت و به سمت آشپزخونه رفت تا برای دوتاشون نوشیدنی آماده کنه‌.

بعد چند دقیقه با دوتا ماگ از آشپزخونه خارج شد و رو به روی جین نشست.


- امشب میریم بار.


-هیونگ میدونی که نمیتونم.


- حرف نباشه جونگکوک باهم میریم مواظبتم نمیزارم آلفایی نزدیکت بشه مگه کاهنده‌ همراهت نیست؟


جونگکوک بدون علاقه سرشو تکون داد و هات چاکلتش و خورد.

بعد تموم کردن نوشیدنیشون جین به ساعت نگاه کرد که 6 عصر و نشون میداد.


دست جونگکوک و کشید و به سمت اتاقش برد

- یکم جونگکوک غر غرو آرایشش کنیم خوشگل بشه در کنارم احساس زیبایی بکنه.

جونگکوک از توی آینه چشم غره‌ایی به جین رفت و چشماش و بست.


-هیونگ فقط یکم آرایشم کن نمیخوام زیاد توی چشم باشم.


- اومو چه حرفا تا وقتی این فیس قشنگ کنارته تو دیده نمیشی نترس.


و بعد این حرفش سایه رو با براش روی چشم جونگکوک پخش کرد.

نمیدونست دقیقا چند ساعت گذشته بود ولی با صدای تموم شد جین سریع از روی صندلی بلند شد و با خستگی بدنش و تکون داد.


- جونگکوکا خودت و توی آینه ببین،ببین چقدر خوشگلت کردم از هر انگشتم یه هنر میریزه.


جونگکوک با نگاه کردن خودش توی آینه 'واو'یی گفت

حتی خودش و دیگه نمیشناخت

با صدای جین که سر کمدش بود،از نگاه کردن به خودش دست برداشت و تمام حواسش و به هیونگش داد.

-پسر هیچ لباسی که به درد بار رفتن باشه نداری،مگه ممکنه؟نه آها پیداش کردم.


لباس مشکی بدن نمایی دراورد و جلوی جونگکوک گرفت

-نه نمیاری و میپوشیش.


جونگکوک نفس عمیقی کشید و قبول کرد بعد ده دقیقه هردو آماده شده بودن

-قرصات همراهته؟

جونگکوک سرش و تکون داد و همراه جین از خونه‌اش خارج شد.

.

.

-من میرم برقصم میای؟


جونگکوک که ترجیح می‌داد نوشیدنی‌اشو بخوره سرش و یه عنوان نه تکون داد و قلوپ دیگه‌ایی از تکیلاشو خورد.


با صدای همهمه‌ی شدیدی که به خاطر صدای زیاد آهنگ زیاد مشخص نبود با تعجب پشت سرش و نگاه کرد چند نفر وارد بار شده بودن حس بدی بهش منتقل شد ولی بی اهمیت نگاهش و ازشون گرفت.


چرا باید به خاطر چندنفر که وارد بار شدن این همه شلوغ بشه؟

نوشیدنی‌اش و تموم کرد و یدونه شات دیگه درخواست کرد.


همهمه و شلوغی هنوز وجود داشت و تمام حس‌هاش جونگکوکو قلقلک می‌دادن که دوباره به اون افراد عجیب نگاه کنه پس سرش و به عقب چرخوند


با نگاه خیره یکی از اون آدما روی خودش سریع نگاهش و گرفت و به شات تکیلاش خیره شد.

هنوزم نگاه خیره‌ و نافذ اون مرد و روی بدنش حس می‌کرد.


با استرس کمی که از نبود جین بهش تزریق شده بود نوشیدنی دومش و خورد خواست از روی صندلی بلند بشه و به سمت جینی که مشغول رقصیدن بود خودش و برسونه ولی با درد شدیدی که زیر دلش پیچید پاهاش لرزیدن و دوباره سرجاش نشست.


نه،نه نباید الان هیتش شروع می‌شد با ترس از پخش شدن فورمون‌هاش سریع دستش و به سمت جیبش برد تا قرص‌هاش و پیدا کنه ولی با نبودنش خشکش زد.


موقعی که میخواستن وارد بار بشن با شدت به یه مرد مست برخورد کرده بود جوری که افتاد زمین،ممکن بود همون‌جا قرصاش افتاده باشن؟


با دومین درد شدیدی که زیر دلش پیچید دستش و روی میز روبه روش مشت کرد،لعنت بهت جونگکوک عرضه‌ی نگه داشتن قرصتم نداشتی


با محو شدن صدای موسیقی داخل مغزش،صدای قدم‌های یه فردی که نزدیکش می‌شد براش واضح شد.

یک قدم،دوم قدم با حس رایحه‌ی سردی زیر بینیش چشماش و با ترس بست.

یعنی الان آخر کارش بود؟به همین راحتی بدون پیدا کردن جفتش به فاک میرفت؟


با صدای بم زیر گوشش بالا پرید و با دردی که هر لحظه بیشتر می‌شد و لباس زیرش و خیس می‌کرد به همون مردی که بهش خیره شده بود نگاه کرد.


-اون فورمون‌های لعنتیِ شیرینت و کنترل کن امگا وگرنه قول نمیدم کاری باهات نداشته باشم.


همونطوری که دندوناش بهم میخوردن دستش و روی شلوارش گذاشت و به سختی از روی صندلی بلند شد.

-از من دور شو.


تهیونگ که از نظر جونگکوک اون لحظه خیلی جذاب بود پاهاش و بیشتر باز کرد و روی صندلی لم داد:


-چرا باید از یه امگایی که توی دوران هیتشه و بوی توت فرنگیش مدهوشم کرده دور بشم؟هومم؟


-این یه دستوره.


دردش هر لحظه بیشتر میشد و تا الان این همه از درد و حس نکرده بود چون همیشه قرصاش نجاتش می‌دادن ولی الان کاملا حس می‌کرد به آخر کار نزدیکه.


-اوه یه امگای کوچیکی مثل تو به من دستور میده؟جالبه

-من امگا نیستم بتام.


تهیونگ خنده‌ی بلندی کرد و دستش و بهم کوبید.


-جوک خنده‌داری بود،امگا.


جونگکوک که با شنیدن امگا خطاب شدنش پاهاش شل شده بودن ولی به سختی از اون مرد فاصله گرفت؛اما چند ثانیه بعد روی زمین افتاد.


آلفا به سمتش رفت و از روی زمین بلندش کرد

-به م-ن دست نزن عو-ضی

-اوه چه امگای خشنی،ولی اسمم تهیونگه.


جونگکوک لبش و گاز گرفت و نفس‌هاش و کنترل کرد تا بلکه دردش آروم بشه.

ولی با نشستن دست اون مرد روی رون پاش ناله‌ی عمیقی کرد و با صدایی که دیگه نمیتونست کنترلش کنه گفت:

-لطفا کمکم کن آلفا.


تهیونگ که با شنیدن این حرف امگا پوزخندی زده بود براید استایل بغلش کرد و زیر گوشش زمزمه کرد:

-مطمئن بودم که گر‌گم یه امگای هورنی و خوردنی و تنها نمیزاره.

https://t.me/pareafictions_BTS

Report Page