PART 1

PART 1

micasa

امارت "پنت هوس کیم "2023"


پاهاش رو روی میز کارش گذاشته بود غرق فکر کردن شده بود

فکری که به تمام زندگیش وابسته بود

میتونست با یه نقشه خراب همه چیو داغون کنه.

این چند روز اخیر استرس شدیدی داشت، همش قرص ارام بخش میخورد.




بلاخره سرشو رو بالشت گذاشت؛

___________________________


+ ذهنم خیلی درگیره مثل یه خوره داره مغزمو

میخوره، کیم سعی کن هیچ فکری نکنی و بخابی.


___________________________


خابش برده بود یه سوکوت مهکمی همه جارو فرا گرفته بود

انگار که اون بهمنی که از کوه سرازیر شده بود خابید



خدمتکارا یه نفس راحت کشیدن،

+هعی واقعا وقتی اقای کیم نباشه چقدر همه جا اروم و خوبه چقدر این مرد میتونه خشن باشه اخه

_شنیدم اون عشق اولشو کشته

+چی میگی واسه خودت

_باور کن میگن به خاطر اینکه تمام اطلاعات خانواده رو دزدیده بوده و داده بود به خانواده کوچک، اونو کشته.

_این وقتی عشق اول خودشو کشته هیچ شکی نیست با یه اشتباه کوچیک مارو نکشه

+بلند بلند شو باید بریم کارای دیگرو بکنیم تا تو دردسر نیوفتادیم.




"صدای ساعت به صدا در اومد"



+اهه هزار بار بهشون میگم این ساعت رو کوک نکنید.



ساعتو پرت کرد اونور،" شکست"

یکی از خدمتکار ها سریع دویید و اومد تو

کیم از تختش اومد پایین

همین که اومد قدم بعدیو برداره

کف دست خدمتکار پیری رو با پاهاش لمس کرد.


+«کیم» این چیه دیگه دستتو بردار


و با فشار دادن پاهاش بر روی دست خدمتکار قدم دیگشودبرداشت و رفت که صورتشو بشوره.

دست پیر زن پر از خون شده بود

_________________________

((چند دقیقه قبل))

پیرزن تا دید شیشه های خورد شده ساعت کف زمین ریخته و ممکنه بره تو پای اربابش

سریع اومد دستش را گذاشت روی شیشه تا پای کیم زخمی نشه.

این پیرزن تنها خدمتکار موسن اونجا بود

۳٠ساله که برای خانواده بزرگ کار میکنه.

اون کیمو بزرگ کرده و اونو مثل بچه خدش میدونه.

_________________________

خدمتکارا لباسش رو براش حاضر کرده بودن: لباسی که قرار بوده امروز بپوشه


«امروز روز مهمیه»



جلسه خاندان بزرگ و خانواده کوچیکه.

خانواده کووچیک برادر ارباب بزرگ، همون عمویه کیمه

اون ها با خانواده کوچک دوشمنیه بزرگی دارن

به خاطر اینکه ارباب بزرگ(کیم جِهون) پدر کیم از عموی کیم (کیم سعوجون) کوچک تره و باید قدرت اصلی به کیم سعو میرسید ولی به دلیل پرخاشگری های زیاد و مصرف زیاد الکش، و ناتوانی کنترل امور داخلی عمارت قدرت به دست بردار کوچک رسیده بود.


__________________________

با پوشیدن کفشش همه چی شروع شد.

اولین قدمشو با گرفتن انتقام از عموش برداشت.

و به سمت اتاق جلسه رفت.


ʂϙυɾυ



Report Page