Part :1

Part :1

jimy

taehyung pv

با زدن بوسه های پی در پی به لب های خوش فرم و تو پر دختر نگاه عمیقی به صورت مربع شکلش انداخت بدون شک تنها کسی که میتونست تهیونگ توی رات و تحمل کنه همین دختر با چشم های درشت و مشکی رنگش بود ،

عاشقش بود؟ نه صد در صد نه سولی برای اون فقط و فقط پارتنر بود و خب مگه همه ی رابطه ها باید عشق دو نفره داشته باشه؟ اگه میگفتن تا حالا عاشق شدی جوابش نه بود اما درمورد دوست داشتن...؟


حتی معنی و فرق این ها هم نمی‌دونست اما اونطور که از یونگی هیونگش توصیف عشق‌ رو شنیده بود ، میگفت وقتی جیمین و میبینه تپش قلبش و خیلی واضح میشنوه و گرگش زوزه میکشه تا بغلش کنه اما هیچ موقع نفهمید چرا اینقدر نسبت به جیمین سرد رفتار میکنه اگه واقعا عاشقشه؟

با صدای دختر از فکر بیرون اومد و نگاه گذرایی به صورتش کرد


-چیزی میخوای سولی؟


با حس کردن دست دختر که از پک هاش به عضو دوباره سفت شدش می رسید آه غلیظی سر داد و با چشمای خمار نگاهش کرد...


-من تنها چیزی که میخوام تویی الفا فقط تورو میخوام، من میخوام آرومت کنم بیبی با راند بعدی چطوری ؟میخوام جوری به فاکم بدی که نتونم راه برم ته ته...


این دختر خوب بلد بود چطوری تحریکش کنه و چجوری کاری که وحشی بشه حتی با اینکه میدونست تهیونگ خون خالصه و توی رات به ی ماشین سکس تبدیل میشه ،

شاید تهیونگ دوسش داشته باشه اما مطمئن بود سولی عاشقشه و هیچکس بهتر از اون نمیتونه جفت خوبی براش باشه .


با قرمز شدن چشماش و بیدار شدن دوباره ی گرگ درونش دختر و تو پوزیشن داگی قرار داد بی هیچ تلف کردنی راند بعد و شروع کرد...

jungkook pv

قلب درد امونشو بریده بود اون خوب میدونست مشکل قلبی نداره اما مادرش گفته بود ،

این بخاطر اینه که جفتش داره با یکی دیگه راتشو میگذرونه دوباره با به یاد اوریه مامانش بغضی به گلوش چنگ زد ،


-چرا باید اینقدر زود تنهام میزاشتی مامی؟ مامی نگفتی بدون تو تموم میشم؟


و بازم جمله های مادر بزرگش روز تولد هفده سالگیش تو ذهنش پلی میشد متنفر بود متنفر بود از اینکه  که تو کل خاندان فقط خودش و مامانش امگا بودن،


هیچ موقع یادش نمی‌رفت پیرزن چطوری روز تولدش رو به روزِ مرگ مادرش تبدیل کرده ، هق کوچیکی زد و اشکاش و پاک کرد اون هیچ موقع گریه نمی‌کرد اما هر ماه با شروع قلب دردش و یاد آوریه مامانش نمیتونست راه اشک‌هاشو ببنده ،


براش مهم نبود واقعا براش مهم نبود در آینده با چه کسی قراره جفت بشه و عین بقیه‌ی امگاها برای خودش و جفتش فانتزی نمیساخت و مطمئن هم بود اگه جفت حقیقیش رو پیدا نکنه مجبوره با یکی از الفاهایی که پدرش انتخاب میکنه جفت بشه ،


اما با همه ی اینا ترجیح میداد با جفت حقیقش جفت بشه اونطور که می‌گفتن و تو همه‌ی کتاب های مقدس گرگینه ها اومده بود جفت های حقیقی که الهه ماه انتخاب میکنهکِشش خاصی بهم دیگه دارن و امکان نداره عاشق هم دیگه نشن.

ناخداگاه لبخند زیبایی‌ فکر کردن به جفتش زد که با صدای پدرش محو شد.


-جونگکوک و برای مهمانی امشب آماده کنید شاید تونست جفتشون پیدا کنه در غیر این صورت مجبورم تصمیمه دیگه ایی براش بگیرم.


مطمئن بود پدرش از قصد آنقدر بلند صحبت میکنه و بازم داشت به برادر کوچک ترش میگفت مهمانی؟ متنفر بود چون دقیقا شبیه هرزه ها لباس تنش میکردن اما خوب میدونست نامجون بی تقصیره و بعد مرگ مادرش فقط نامجون و جفتش جین دوسش داشتن ...

البته که پدرش‌هم دوسش داشت منتها وقتایی که جونگکوک سودی براش داشته باشه.

به خوبی‌، بخاطر داشت که دونسنگشم تو همین مهمانی ها جفتشون پیدا کردا بود و اوایل هم خیلی باهم دیگه مشکل داشتن.

آهی بخاطر افساری که سرنوشت به دور گردنش انداخته بود سر داد و با بی حوصلگی مو‌های قهوه‌ایی رنگش‌رو بالا داد ،


-بیول؟


-بله اربابِ جوان؟


-یک آرایشگر خوب برام بیار و همینطور یکی از بهترین لباس هارو برام انتخاب کن ترجیحا رنگِ روشن باشه ، درضمن میخوام رنگِ‌موهام رو هم عوض کنم تا شب تایم زیادی نداریم پس همه چیز رو سریع تر برام آماده کن.

و زیر لب جوری که فقط خودش متوجه میشد زمزمه کرد:

-من امشب جفتم رو پیدا میکنم...!

taehyung pv

دستی به کِرِوات زرشکی رنگش کشید و کت مشکی رنگِ براقش رو هم تن کردبای صدای سولی نگاهش رو از آینه گرفت و به دختر داد،


-تهیونگا مطمئن باش امشب اگه به کسی نگاه کنی در نبود من چشماتو در میارم باشه؟


و چشمکی به صورت سردِ پسر زد ، عادت داشت گَه‌گاهی با شوخی لبخند کوچیک اما قابل ستایشی به لب های پسر بیاره هرچند این خیلی کم اتفاق می‌افتاد...


-من دیگه دارم میرم ، حواسِت با...


-باشه اوپا حواسم هست تو مهمانی بهت زنگ نزنم.

بوسه ایی در جواب دختر به موهای بلند زد و از در بیرون رفت بی توجه به ماشینی که خیلی وقته منتظر تنها شدنِ دختر تو خونه است...

با باز شدن در ، به قصر سیاهِ رو به روش خیره شد و خاطرات شیرینش با مادرهاشو به یاد آورد .


-تهیونگا عزیزم اومدی؟


-اوما دلم برات تنگ شده بود!


-اوه که اینطور ، دلت فقط برای اومات تنگ شده بود؟


لبخند کوچیکی به حسودیه مادرش زد و هردو رو به آغوش کشید .

-بهتره سریع تر بریم خیلی دلم میخواد اون جونگ سان عوضی و ملاقات کنم.

و نیشخند کوچیکی زد.

jungkook pv

پوزخند کوچیکی با دیدن خودش تو آینه زد

-امشب قراره خیلی از الفاقا رو از خود بی خود کنم .


End..


(های گایز ، برای گیج نشدن‌تون میگم:

همونطور که متوجه شدید تهیونگ دوتا مادر داره و یکی الفا و یکی امگا)

Report Page