Part 1

Part 1


در این جهان بزرگ دنیایی به نام پاترلیش وجود داشت.در زمان های خیلی قدیم ۴ دوست خوب به نام های کرمی،شیمیلانی،جوجویی و خسلی بودند که تو یه دنیای دیگه زندگی میکردن.متاسفانه اون دنیا به مرز نابودی رفت و این ۴ دوست با یک تکنیک به نام شیفتینگ به این دنیا تناسخ پیدا کردن و تصمیم گرفتن این سیاره رو به نام خودشون کنن.اسم اکیپ اونها پاترلیش بود پس اسم اکیپ رو گذاشتن روی این دنیا.فقط چندتا اختلاف نظر کوچیک وجود داشت.سر سبک زندگی و واحد پول و اسم طایفه.البته اینا چیز بزرگی نبودن که بخواد رابطه این ۴ نفرو به هم بزنه پس از جوجویی درخواست کردن که یه اسم جدید بزاره.جوجویی:هی کرمی چرا قیافت عوض شده.شیمیلانی تو هم همینطورکرمی:اینجا که آینه ماینه نیس بگو چه شکلی شدمجوجویی:موهات خیلی بلنده و درخشان و معلقه و فعلا سبزه کرمی:واااای شبیه لجن شدم *یهویی رنگ موی کرمی از سبز به زرد تغییر میکنهجوجویی:وای ببین باز رنگ موهات تغییر کرد.شیمیلانی:هی من یه نظری دارم *با چشم به خسلی اشاره میکنه که بره کرمی رو بترسونه*خسلی کرمی رو میترسونه کرمی:جیییییییییغ..عه خر تویی که.مرض داری مگه.همین مو ها تو چیزت*رنگ موی کرمی از زرد به سفید و از سفید به صورتی تغییر میکنهشیمیلانی:فهمییدممم.ببین ظاهرا رنگ موهات با احساساتت عوض میشه.اول که تعجب کردی موهات سبز شد.بعد که ناراحت شدی زرد شد بعد که ترسیدی سفید شد و وقتی هم عصبی شدی صورتی شدکرمی:وای چقدر خفن*رنگ مو میشه آبیشیمیلانی:ببین.الان خوشحال شدی موهات آبی شد پس ظاهرا اینجا قدرت داری.بنظرتون قدرت من چیه؟خسلی:از خنده جر میخوره*وای تو دم داری جرررررشیمیلانی:عصبی میشه و یهو تبدیل به اژدها میشه همه با هم:یا حضرت پشم.شیمیلانی خودش میفهمه چه بلایی سرش اومده و یه حسی بین ترس و غرور و هیجان و شادی داره شیملانی:عجب پس قدرت من اینه چقد باحاله.حالا بگذریم چطوری باید درست بشم؟جوجویی:نمیدونم شاید اینم بسته به احساساتته کرمی:هی ببین یه گردنبند کریستالی دور گردنته شاید ربطی به اون داره.بیا پایین.خسلی برو بپر یه دستی بهش بزن *خسل همچون حرفه ای ها حرکت می‌کند و نزدیک شیمیلانی میشود(مدیونید اگه فک کنید دارم از خودم تعریف میکنم😔😂)*خسل به کریستال دست می‌زند و شیمیلانی دوباره انسان می‌شود.شیمیلانی:الان که دیگه انسانم نه؟جوجویی:آره ولی شاخ و دم داری که هی میره و میادشیمیلانی:یعنی چی چطوریه؟جوجویی:ولش بعدا کار باهاش یاد میگیریخسلی:هی جوجویی فکر کنم فقط من و توییم که انسان عادی هستیم و قدرتی نداریمجوجویی:نه فکر کنم ما هم قدرت داریم ولی هنوز بلد نبستیم باهاش کار کنیم.بیا چندتا کار مختلف کنیم شاید بتونیم قدرتمونو پیدا کنیمخسلی:باشه*اون دوتا اول سعی میکنن سنگ بزرگ رو با دست بلد کنن و سنگ از زمین بکنن ولی نمیتونن در نتیجه خاک افزار نیستن*بعد سعی میکنن آب رو حرکت بدن ولی نمیتونن و در نتیجه آب افزارم نیستن*بعد سعی میکنن آتیش بسازن و کنترل کنن پس در نتیجه آتش افزارم نیستن*سعی میکنن باد افزاری کنن بازم نمیتونن کرمی:ببینین شاید قدرتتون تو دستاتونه میتونین با دستاتون کار کنین*جوجویی و خسلی از راه دور با دستاشون سعی میکنن یه سنگ کوچیکو بلند کنن(جادو)اینقدر این کارو میکنن که با کلی سختی یهو دور دست جوجویی بنفش میشه و اون سنگ یخورده میاد بالا اما خسلی همچنان چیزی نیستجوجویی:ایولللل چه خوبههه یوهوووو ای جااااانخسلی:اوف.ظاهرا من همه جا بدبختمشیمیلانی:بزار مغز متفکرم رو فعال کنم................دست چپتو روی بازوی راستت مثل کبریت بکش*خسلی همچین کاری میکنه که یهویی کنارش ۲ تا سگ هاسکی ظاهر میشهخسلی:هق خوبه ها ولی بیشتر دلم میخواست کرمی:خفه شو اسکل از خداتم باشه~بعد از قدرت رفتن سراغ انتخاب اسم~خسلی:ایده نداریم جوجویی تو اسم بزارجوجویی:خب شیمیلانی اسم سرزمینت رو میزارم راسبیتان نژادت راسبی.کرمی سرزمینت تورادیپان نژاد تورادین.خسلی ما جفتمون انسانیم پس بیا سرزمینمون یکی باشهخسلی:حلهجوجویی:خب پس ما دوتا از سرزمین آرکتیکا و نژاد نصاب

از اونجایی که ۲ نفر سرزمین هاشون یکی شد(جوجویی و خسلی)پس آرکتیکا پایتخت شد و مراسمات مهم در اینجا انجام می‌گرفت.*بعد از گذشت چند مدت فرد ناشناسی اومد و یه سرزمین جدید ساخت بنام اس ام پی لند و قبل اینکه هویتش معلوم شه خودشو کشت و جسدش رو شغالا خوردن*متاسفانه نیروی تاریک همیشه و همه جا باید تو تماااام دنیاها و داستان ها باشه.نیروی تاریک به سرزمین پاترلیش هم رسید و بخشی از سرزمین پاترلیش یعنی یه قسمت ساحلی،جنگلی،صحرایی دارای این انرژیه و مناطق ممنوعه هست*یروز یه ومپایر از دنیای دیگه اومد اینجا و کرمی هم که عشق ومپایر قبول کرد مرز به مرز اونا یه کشورم مخصوص ومپایرا باشه ولی مستعمره تورادیپان*پس فعلا ۵ تا سرزمینه:تورادیپان،ومپاسیتی،راسبیتان،آرکتیکا،اس ام پی لند~~~~هزاران هزار سال گذشت...~~~~~~~از اونجایی که آرکتیکا پایتخت بود و همچنین با بیشتر شدن نسل بقیه دلشون میخواست قدرتای جدیدم یاد بگیرن پس تصمیم شد تو همه شهرا مدرسه جادو بزنن و بهترینش(همون تیزهوشان خودمون)میاد داخل آرکتیکا و فقط همین یدونه بهترینه از همه لحاظ.این اتفاق ۴۰۰ سال پیش افتاده و از اون موقع ۴۰۰ سال میگذره ~~~~~~~*دنیای اونا یه چیزی ترکیبی با تکنولوژی و بدون تکنولوژی بود(یه چیزی مثل آرکین)مثلا موبایل و اینا بود ولی خب برای سفرا هنوز ماشین و هواپیما نبود.البته اگه تو مدرسه نمونه باشی میتونی کار با اسکیت بورد هوشمند یاد بگیری با اونا بری اینور اونور.یا اینکه مثلا سینما و سالن همایش و تئاتر بود ولی برنامه هایی مثل تیک تاک یا اینستا نبود و اینطوری نبود فیلمی نسخه بلوری بیاد.اینم بگم اونموقع تلوزیون اینطوری نبوده یه دستگاه بوده اسم گیگه که حکم تلوزیون داشته و رو خودش میتونستی بازی کنی هم تلوزیون کنیش هم موبایل خلاصه چیز خفنیه~~~~~~~*یکی به نام دایموند رئیس کل پاترلیش بود یه عده موافقش بودن یه عده مخالف(مثل اکثر اعضای تورادیپان و راسبیتان)یه عده هم مثل نصابیان زیاد درگیر این چیزا نبودن

Report Page