#PART 1

#PART 1

Luna

دستام میلرزید...

ضعف عجیبی بدنمو گرفته بود...

از دیشب ۱۰ بار زنگ زدم ولی جواب نداده...

چطور میتونستم نگران نباشم؟

پرواز ساعت ۸ عه و من دیرم شده

در حالی ک چمدونمو از اتاق میبرم بیرون بازم زنگ میزنم...

ب سمت فرودگاه ی تاکسی میگیرم و کل راه از شدت نگرانی با موهام و ناخونام ور میرم

وارد هواپیما میشیم

بلیطمو نشون میدم و چمدونارو میزارم بالا سرم

کل راهو از خستگی خوابم میبره...


×خانم؟بیدارید؟...ببخشید. فقط خواستم اطلاع بدم رسیدیم...


تو دلم میگم وای لعنتی باید عجله کنم

بعد این سفر یه ماهه بهم استراحت یه هفته ای دادنننن

خوبه ولی اگ لئو خونه زنده باشه!.

(میگم زنده چون هیچ وقت حرف گوش کن نبوده...)

در واقع نمیدونم چ بلایی سرش اومده


پادری رو خاک گرفته

کاش میشستیمشششش

چمنای حیاطم نزده کککککک

خوب منطقیه ک کار دست لئو میدی گشاد بازی در میاره

چیز غیر عادی نیس واقعا...

-هییییی

لئووووو

درو باز کننن منمممممم

+تو کییی؟

-منمممممممم

+کیستی تو؟

-باز کن کاریت ندارم

+سلاممممممممم لوناییییی مننننننننننننن

صب کن...بچم چقد ضعیف شده

لونا چیکا کردی با خودت؟

-لئو چرا انقد پف کرده چشات...؟

+لعنتی فقط ی روز دیر میکردی یا بیتشر میموندی شک نکن گریه میکردم و از خونه میزدم بیرون و برنمیگشتم تا چن روز...

-اوه متاسفم

میشه فرصت بدی تا جبران کنم؟


در حالی ک از پشت در ی کادو در میاره میگ:

+تولدت مبارک لوناااااااااااااااا

میدونم هیچ وقت سورپریز نشدی چون هر بار کاردو رو لو دادم

ولییییی میشه ذوق کنیییییی؟

-خوب دم در؟

+لعنتی یادم رفف...بیا تووو هانییی دم در بدهههههه

-🦖🦖🦖🦖🦖


Report Page