Part 1

Part 1

ᘓoןuɑz

داستان درباره فیلمنامه نویس و کارگردان تازه به شهرت رسیده ای که به همراه همسرش و دوست صمیمیش که بازیگر معروفی هست و دوست دختر دوستش نزدیک یه جایی که قراره بود برای تعطیلات بخاطر فشار روانی ناشی از نقش قبلی دوست صمیمیش برن و روانپزشک هم بهشون پیشنهاد داده بود که بهتره از شهر خارج بشه، ماشین توی مسیر نزدیک خونه زنی که شاعر بوده و مکاتبه های شاعرانه زیادی با فیلمنامه نویس داشته و قرار بود اونجا برن خراب میشه ولی بالاخره به اون روستا رسیده بودن 

داستان از اینجا شروع میشود که دکتر آن روستا که آدمی منزوی و گوشه نشین است و تنها ارتباطش با مردم و مخصوصا افراد مسن از طریق معالجه است و در عین حال اشراف زاده ای است که میل سفر به جای دیگری را ندارد و دوست دارد همیشه در خانه اجدادای اش با دختر خدمتکاری که همین چند وقت پیش مرد و حال دخترش جایش را گرفته زندگی کند و در حالی که از آدمیان به دور است در زیرزمینی که گهگاهی نور خورشید از میان شیشه های کدر و کثیف به صورت روزنه هایی آنجا را روشن میگرداند برای نقاشی استفاده میکند در واقع او نقاشی حرفه ای و شناخته شده با نام هنری است و کسی جز دلال نقاشی ها و دختر خدمکتار این را نمیداند 

در همین موقع یکی از بیمارهای او سرطان دارد تومور مغزی و او مجبور است به عنوان دکتر به شهر نزدیک به آنجا برود و برای این بیمار که هر روز عذاب میکشد مورفین تهیه کند 

در موقعی که موتور ماشین جوش آورده لست او آنها را میبیند و به آنها میگوید که آیا کمک لازم دارند و آنها هم در جست و جوی خانه زن شاعرند 

او که از قضا همسایه زن بوده به آنها میگوید که خیلی غیره منتظره دیروز از اونجا سفر کرده به جای دور در کشور دیگر

آنها ناراحت میشن آن هم با آن همه اساس برای تعطیلاتشان

دکتر مهربان به آنها میگوید که دوستان زن دوستان او هم هستند و اینطور میشود که تصمیم میگیرند دو هفته در آنجا بمانند

دکتر و فیلمنامه نویس سر تعمیر ماشین بیشتر باهم گپ و گفت میکنن و بنظر فیلمنامه نویس میتواند آدم جالبی برای الهام نوشته هایش باشد

فیلمنامه نویس به کوکائین که آن روز ها مصرفش رایج بود معتاد بود

و بخاطر مراقبت های همسرش نتوانست چیزی به اندازه 2 هفته را با خود بیاورد و حالا که زن شاعر هم نبود اوضاع بدتر شده بود

دکتر و او ماشین را به تعمیرگاهی میبرند و فیلمنامه نویس به داخل یک جایی برای تماس میرود تا با تلفن های آنجا بتواند با زن شاعر تماس خارج از کشور برقرار کند به هتلی در پاریس زنگ میزند اسم زن را میگوید و با او صحبت میکند

چرا اینجا نیستی پائولا؟ 

اگر بگم باورت نمیشه خیلی اتفاق جالبی افتاده

چی شده

برادرم با ناخواهریش ازدواج کرده

چی 

آره همین که ازدواج کرده عالیه دیگه داشت یه پیر پسر میشد

اما برای من بخش ناخواهریش عجیب تر بود

اون آدم منزویه ازش چه انتظاری داری؟ راستی الان کجایی برگشتین خونه؟ 

نه راستش ماشین خراب شد و همسایه ات قبول کرد که میتونیم دو هفته اینجا بمونیم

چقدر عجیب اون ترجیح میده کسی دور و برش نباشه

آ پائولا من به یه مشکل برخوردم

چی؟ چی شده؟ صدات نمیاد منم باید برم عروسی ساعت 4

خداحافظ 

خداحافظ 

مرد نا امید بیرون می آید سیگاری میکشد و یه دکتر تعارف میکند دکتر هم دست رد نمیزند و یک نخ برمیدارد مرد برای دکتر سیگار را روشن میکند

چند دقیقه در سکوت سپری میشود 

فیلمنامه نویس محو در مناظر دور دست دوربینش را بیرون می آورد و فیلم میگیرد

و تمام مدت دکتر به او خیره میشود سکوت و سیگاری که تمام نمیشود تا آنکه مکانیک سکوت را بهم میزند و ماشین را به آنها تحویل میدهد و فیلمنامه نویس با یک دست فرمان را هدایت میکند و با دست دیگر سیگار جدیدی را میکشد دکتر غرق در مناظر بیرون شده است و از لمس چرم صندلی های ماشین لذت میبرد و بحث به سمت ماشین میرود و دوباره سکوت و اینبار دکتر میپرسد که چند سال زن شاعر را میشناسد و او عم طوری شاعرانه میگوید نمیدانم شاید عمین لحظه شاید هم از روزی که بدنیا آمدم و باهم میخندند

خدمتکار میخواهد که به دکتر و مرد کمک کند اما انگار آنها اصرار دارند چندین بار مسیر ماشین تا خانه را باهم بپیمایند و بگوید وای چقدر فلان وسیله سنگین است در حالی که شاید از حمل آن وسایل در کنار هم لذت میبرند

بازیگر سریع به سمت مرد می آید و میگوید معلوم هست کجایی دیوونه دوست دخترش آرومش میکند و به مرد به آرامی طوری که دکتر نشنود میگوید قرص ها توی ماشین جا موندن

مرد وسایل سنگین را همانجا رها میکند میدود و آنها را میاورد

دکتر همسر مرد را میبیند لبخند میزند و زن هم متقابلا لبخند میزند و دوباره چهره اش غمگین میشود

آنها شام میخورند و به اتاق هایشان میروند بجز دکتر که به زیرزمین میرود 

Report Page