part 1

part 1

𝐣𝐤

سرزمین گمشده پارت 1💚🧝🏻‍♂️

یه روز پاییزی بود و بارون میبارید

هوا به تو وایب خوبی میداد

داشتی قدم میزدی که یهو

یه پسر که داشت باسرعت

می دوید به تو بر خورد میکنه.

میخواستی یچیزی بگی دیدی

اون پسر مدرسه ایه

ومظلوم بود عینکم داشت

ا/ت: مراقب باش

تهیونگ: من معذرت میخوام

ا/ت: اشکالی نداره

دیدی چتر نداره و کتاب دستشه

ا/ت: میتونی چتر منو بر داری

تهیونگ: ممنونم😊

ا/ت: خواهش میکنم.خب میتونی بری.

به راهت ادامه دادی داشتی مدوییدی چون چتر نداشتی و بارون خیلی شدید بود.

رسیدی خونه مثل موش آب کشیده

شده بودی رفتی دوش گرفتی

وشامتو خوردی اومدی تلوزیون رو روشن کردی داشتی اخبار میدیدی

مجری: یه افسانه ژاپنی هست که

میگه امشب قراره ماه به طرز عجیبی

تغییر کنه و به شکل عجیبی زیبا بشه

و امروز دونفر به افسانه ها سفرمیکنن این اتفاق هر1000سال یک بار میوفته و امروز اون شبه بنظرتون او دو نفر کی میتونن باشن؟ 😊

ا/ت: چچچ چه مسخره این چطور ممکنه.

تلوزیوون رو خاموش کردی

رفتی تو بالکن تا ماه رو ببینی ماه زیادی زیبا بود که تو محوش شدی

ا/ت: چقدر خوشگله

گوشیتو اوردی

و عکس گرفتی...

تهیونگ

تازه رسیدی خونه

کتابارو گذاشتی روی میز

یه نگاهی به چتر انداختی ی لبخند زدی

تهیونگ: برای اولین بار یه نفر بدون اینکه بدونه من کی هستم کمکم کرده

چتر هارو گزاشتم کنار بقیه چتر ها

رفتی لباساتو عوض کردی داشتی تلوزیون میدیدی که یهو همون

اخبار که ا/ت دیده بودو دیدی

تهیونگ:این خیلی مزخرفه

این غیر ممکنه.

رفتی دوربینتو برداشتی و رفتی

از ماه عکس گرفتی

(تهیونگ در واقع مدرسه ای نبود و فقط اون لباسارو میپوشید خودشو تغییر میداد و میرفت بیرون چون از کلاه و ماسم خسته شده بود و حتی موهاشوهم کلاه گیس میزاشت ولی از تو بزرگ تر بود.) خسته بودی ورفتی خوابیدی

ولی صبح که بیدار شدی...

Report Page