part 1

part 1

𝐣𝐤

سرزمین گمشده پارتـ آخــر💚🧝🏻‍♂️

من: پس بریم

چند دقیقه بعد⏰

من: آها بیا رسیدیم

تهیونگ: واو آبشارو ببین

من: بیا بریم سمتش

رفتم روی چمنا نشستم

من: تهیونگا بیا کنارم بشین

اومد کنارم نشست

من: اینجا خیلی قشنگه نه

تهیونگ: آره مث تو

من: یاا من اونقدراهن خوشکل نیستم

تهیونگ: هستی

من: نیستم

تهیونگ: میگم هسای دیگه

من: باشه بابا هستم

یه لبخند مستطیلی زد

داشتم تو آرامش به طبیعت نگاه میکردم که

یهو تهیونگ آب ریخت روم

من: یا چیکار میکنی

صبر کن الان حسابتو

میرسم یکم آب ریختن روش

تهیونگ: یاااا صبر کن

سریع بلند شدمو فرار کردم اونم دنبالم کرد

یکم پشتمو نگاه کردم که دیدم داره بهم نزدیک تر میشه یهو از پشت بغلم کرد افتادیم رو زمین

و داشتیم میخندیدیم

کنارش دراز کشیدم

تهیونگ: دوست دارم

من: منم همینطور

1سال بعد

یک سال گذشته بود من توی خونه بودم بیرون داشت بارون میومد قهومو درست کردمو روی صندلی میز نشستم قهومو گذاشتم و کتاب و قلمو برداشتم در کتابو باز کردم شروع کردم به نوشتن، نوشتن افسانه ای که خودم یبار توش زندگی کردم، من خیلی دوس داشتم دوباره به اون سرزمین برگردم و دوباره اون آدما رو ببینم ولی نمی شد و این قضیه خیلی ناراحتم میکرد

من بار ها درباره اون سرزمین توی اینترنت سرچ کردم بار ها دنبالش گشتم ولی هیچ وقت هیچ جا نتونستم پیداش کنم

بغض گلومو گرفته بود وآخرین خط اون داستانو نوشتم روز بعد رفتم و اون کتاب رو چاپ کردم و بعد از اون توی خیابون های بارونی قدم زدم و اولین بار که تهیونگو توی همین خیابون دیدم یادم افتاد بعد از اون همیه خاطرات توی ذهنم مرور شد

خیلی بغضم گرفته بود

ولی من

تا آخرین نفسم

اون خاطرات رو به یادم میسپرم

و هیچ وقت فراموش نمیکنم

که اون آدما چه چیزایی به من یاد دادن چه موقع هایی کنارم بودن و

چه خاطراتی برام ساختن و همیشه

از ته دل دوسشون خواهم داشت:). 🙂

•••

پــایـــان🪐

حمایت یادتون نره کیوتام ✨🦋

Report Page