Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_387


بهرام صاف نشست و گفت 

- میخواستم ببرمت قبل هتل تو شهر دور بزنیم 

نیم نگاهی بهم انداخت و گفت

- اما فکر کنم ترجیح تو هم این باشه زودتر بریم هتل 

اول سر تکون دادم 

اما بعد یاد حرف بهرام افتادم و گفتم

- خب... دیبای همیشگی میگه آره بریم هتل... اما دیبای نهفته درونم نه!

یه تای ابرو بهرام بالا پرید و گفت 

- منظورت چیه از نه؟

کمی سرمو بلند کردم 

به اطراف نگاه کردم و گفتم

- هممم... اینجا سرویس بهداشتی نداره

بهرام چشم هاشو ریز کرد 

مشکوک نگاهم کرد و گفت

- دیبا حرفی نزن که پاش نمونی 

ریز خندیدم و گفتم 

- شرمنده. من دیوونه تر از تصورتم 

بهرام فقط نگاهم کرد 

انگار داشت برآورد میکرد ببینه چقدر حقیقتو میگم 

بالاخره هومی گفت 

آروم بلند شد و گفت

- سمت چپ... سه دقیقه دیگه تو هم بیا...

دستشو گرفتم و گفتم

- من میرم. سه دقیقه تو با کیفم بیا. مثلا برام نوار بهداشتی آوردی

بهرام لبخند شیطونی زد و گفت

- مخت تو این چیزا خوب کار می‌کنه ها 

چشمکی بهش زدم و از جلوش رد شدم و رفتم سمت سرویس 

خب خب

دیبای دیوانه وارد میشود 

همون دختری که تو انبار خونشون با مشاورش سک‌س کرد 

اینبار میخواد رکورد بزنه 

تو سرویس هواپیما !

با شوهرش !

سک‌س کنه !

هر کس بشنوه فکر میکنه من عقلمو از دست دادم

درست هم فکر میکنه

چون واقعا دیگه زده بودم به سیم آخر 

من اینجام 

این وسط

وسط زندگی که بخوام نخوام باید ادامه اش بدم

پس بزار جوری که بخش مخفی وجودم میخواد ادامه بدم

از پرده جدا کننده راهرو رد شدم 

وارد سرویس شدم 

اما در رو قفل نکردم ...


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page