Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_375


زبونم قفل کرد 

خنگ... خنگ... این چی بود گفتی 

بهرام دقیق تر نگاهم کرد و گفت

- دیبا...

نفس عمیق کشیدم و گفتم 

- با تو مگه میتونم روراست نباشم؟

از این حرفم لبخند مغرورانه ای زد 

سر تکون داد و گفت

- خوبه... خوبه... حالا که هم با من روراستی هم با خودت... چطوره بهم از فانتزی ها و تصورات سک‌سیت بگی...

ابروهام بالا پرید 

بهرام آروم چرخید رومو گفت

- رمانای سک‌سی که میخوندی... صحنه هایی که تو سرت مرور میکردی... چیا بود؟

قلبم انگار تو گلوم میزد 

نمیدونستم چی بگم 

دوست نداشتم خودمو لو بدم 

دوست نداشتم بهرام هم مثل مهرداد منو بتونه بخونه 

بهرام وزنشو کامل رو بدنم گذاشت 

نفسم داشت می‌رفت 

بهرام لب زد 

- بگو دیبا 

داشتم واقعا خفه میشدم 

لب زدم 

- له شدم

بهرام خندید و چرخید سمت دیگه من 

انگار داشت قدرت نمایی میکرد 

بهم میفهموند اینجا چقدر قدرت دست اونه

نفس گرفتمو گفتم 

- یکم لطیف تر لطفاً بهرام. داشتی خفه ام میکردی

خندید و گفت

- از بس جون آدمو به لب میرسونی یه جواب بدی

اینبار حقیقتو گفتم

- بهرام من اهل حرف زدن نبودم. تو رو چند روزه از نزدیک دیدم. اونوقت از من انتظار داری انقدر در مورد سک‌س حرف بزنم. بی پروا. بی پرده 

بهرام ابروهاش بالا پرید و گفتم

- من همینکه بتونم بدون خجالت به آلتت نگاه کنم خودش یه گام بزرگه!

از این حرفم خندید 

دستمو گرفت 

برد داخل شلوارشو گفت 

- راست میگی... من بهت سخت گرفتم.

دستم خورد به آلت آماده بهرام و با تعجب گفتم

- تو همیشه تحریک شده ای؟

باز اخمش رفت تو هم


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page