Part
Eshq khod sakhte#عشق_خودساخته♥️
#پارت_359
مکث کردم
سوال سختی بود
نه اینکه جوابش سخت باشه
اینکه جواب بدم یا ندم بهش سخت بود
پوفی کردم و گفتم
- خب... تا حدودی آره!
بهرام خندید و گفت
- خیلی هم خودارضایی کردی!
چشم هام گرد شد و گفتم
- چرا اینو میگی
بهرام چشمکی زد و گفت
- بعد بهت میگم چرا. اما الان بریم سر سوال اصلی!
نگاهشو از من گرفت
رو به دریاچه گفت
- وقتی تجسمت قویه. وقتی سکس رو تو ذهنت تجسم کنی. از رابطه واقعی انتظار دیگه ای داری! حالا یا آدم منطقی هستی و انتظارات از رابطه واقعی منطقیه و واقعا لذت میبری!
نگاهم کرد و گفت
- یا منطقت به واقعیت نمیخوره و پوف... هرگز لذت نمیبری
با تردید گفتم
- تو از کدومی!
بهرام خندید و گفت
- من دومی... بودم!
- بودی؟
سر تکون داد
خم شد
آروم لبمو بوسید و گفت
- اما تو منو تبدیل به اولی کردی!
قلبم تیر کشید
بهرام سرشو عقب برد و گفتم
- داری جدی میگی؟
نگاهش تو نگاهم چرخید
آروم گفتم
- منو نترسون
ابروهاش رفت بالا و گفت
- ترس؟
سر تکون دادم و گفتم
- آره...
- چرا؟
- چون داری منو بالا میبری... بالا... بالا... انقدر بالا که میترسم سقوط کنم و ...
نگاه بهرام ناراحت شد و ادامه دادم
آروم گفتم
- من بعد این سقوط زنده نمیمونم
ابروهاش بالا پرید
اما من نگاهمو ازش گرفتم
این حقیقت بود
اگه بخوام به بهرام دل ببندم
این آخرین فرصت منه
بعد بهرام و اگه بهرامم مثل مهرداد بهم نارو بزنه...
من دیگه چیزی ازم باقی نمیمونه
تکه های خورد شده و له شده زیر پای مهرداد و جمع کردم که الان اینجام
دیگه جایی برای خورد شدن نمونده
بهرام مکث طولانی کرد و آروم گفت
- دیبا... میخوام حقیقتو بدونم... تو زندگیت آدم دیگه ای بوده؟
( نویسنده آرام
خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )