Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_355


اما ته دلم خوشحال بودم بهرام هم در مورد ارباب و برده اطلاعات داره

دوست داشتم کم کم بهش بفهمونم که من دوست دارم تو رابطه روم سلطه باشه! 

حرف مهرداد باز تو سرم مرور شد 

تو نیاز به یه ارباب مناسب داری! 

ارباب مناسب...

به بهرام نگاه کردم 

اونم نگاهم کرد 

لبخند زد 

شونه ام رو بغل کرد و موهامو بوسید 

با صدای بمی گفت

- این نگاهت منو دیوونه می‌کنه 

با هم رفتیم سمت میزی که پدر و مادر نشسته بودن و پرسیدم 

- نگاهم؟ 

- هوممم 

- چرا؟ 

- چون شبیه یه جوجه مظلومه که باید ازش محافظت کنم 

منو به خودش فشرد و گفت 

- دیبا تورو انگار خدا باب میل من آفریده. با این راحتی ها نمی‌ذارم جایی بری...

از حرف بهرام قلبم ریخت 

درسته گفتیم قراره یه مدت باشیم و امتحان کنیم شاید شد 

اما این حرف بهرام ترسناک بود 

هر چند از نظر خودش مسلما عاشقانه بود 

اما از نظر من که کلی حقیقت پنهان درونم بود...

ترسناک بود 

آب دهن تلخمو قورت دادم

سرمو به سینه بهرام فشردم 

چیزی نگفتم 

واقعا دهنم نمیچرخید حرف بزنم 

نزدیک تر شدیم و بهرام گفت 

- بهتره دیگه بغلت نکنم. مامانم که حسودیش گل می‌کنه نیش میزنه

هومی گفتم و از هم فاصله گرفتیم 

رسیدیم به پشت پدر و مادر بهرام 

بهرام بلند گفت

- بریم؟

پدر بهرام برگشت و گفت 

- نه بشینید حرف بزنیم 

آه از نهاد هر دومون بلند شد 

بهرام نگاه معنی داری بهم کرد 

هر دو نشستیم 

مادر بهرام با اخم گفت

- شما میخواید برید دبی؟

بهرام ابروهاش بالا پرید و گفت

- ما فقط حرفشو زدیم!

مادرش با اخم بیشتر گفت

- حرفشو زدی احمدرضا رفته براتون بلیط خریده!

منو بهرام به هم نگاه کردیم 

بهرام شوکه گفت

- جدی میگم واقعا حرفشو زدیم فقط! اما به فرضم بخوایم بریم. شوکش تبدیل به خشم شد و گفت

- دلیل نداره بخواید اینجوری مارو توبیخ کنید


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page