Part
Eshq khod sakhte#عشق_خودساخته♥️
#پارت_338
مغزم انگار کار نمیکرد بقیه پیام بخونم
نمیفهمیدم چی نوشته
برای بار سوم خوندم
- سلام. مهردادم. من عصبی بودم ناراحتت کردم. میخوام با هم حرف بزنیم. باید حرف بزنیم. خیلی ضروریه. جواب بده دیبا!
سریع اومدم بیرون. بلاکش کردم و پیامو کامل پاک کردم
بهرام پرسید
- خوبی دیبا؟
- آره! چطور؟
- خیس عرق شدی
تازه به خودم اومدم
سرتا پام خیس عرق بود
با استرس گفتم
- فک کنم عوارض قرصه
بهرام هومی گفت و سر تکون داد
گوشیم رو قفل کردم گذاشتم کنارم
اما خواب از سرم پریده بود
استرس کل وجودمو گرفته بود
دوست نداشتم بهرام بفهمه دروغ گفتم بهش
قبلا رابطه داشتم و اهل چی بودم
بهرام تلویزیون خاموش کرد
چرخید سمتم و گفت
- امیدوارم زود این دوره بگذره. برای بعدش آمپول پروژسترون میزنم برات که سه ماه سه ماه باردار نشی
- ضرر ندارن؟
- نه از قرص بهترن
- کاندوم چی؟
- من کاندوم دوست ندارم!
آروم تر گفتم
- چرا؟
منو کشید تو بغلش و گفت
- هم نود درصد مواقع با سایز من پاره میشن هم دوست دارم پوست رو پوست حست کنم. تو خیلی داغ و خیسی.
هوم آرومی گفتم
حس بحث نداشتم
استرس مهرداد داشتم
بهرام موهامو بوسید و گفت
- بخواب. صبح خیلی کار داریم!
- کار؟ بریم سفارت؟
هومی گفتو دستشو رو باسنم کشید
مقعدمو فشار داد و گفت
- البته راه اینم باید باز کنیم با این حرف خودشو به جلوم فشردو فهمیدم کامل لخته
( نویسنده آرام
خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )