Part

Part

Forbidden girl

#دخترممنوعه♥️ 

#پارت_153


هم لذت بخش بود 

هم غم انگیز 

که بهزاد نمیخواست رابطه کامل داشته باشیم…

مثل دفعه قبل،فقط خودشو به تنم کشید،نه بیشتر! 

بعد هم هر دوتامون رو تمیز کرد

میدونم اونم مثل من لذت برد 

اما کامل نبود 

انگار جای چیزی کم بود.

بهزاد کنارم دراز کشید 

منو بین دست و پاش قفل کرد 

پتو داد رو هر دوتامون 

گردنم رو بوسید و گفت 

- ده سال بیخیال بودم و حالا فقط دلم میخواد اسمش از شناسنامه ام خط بخوره 

زیر لب گفتم 

- برا من مهم نیست

جدی گفت 

- باید مهم باشه 

آروم گفتم 

- برام عشق و احترام مهمه،که تو هر دو رو،داری به من میدی! 

زیر گوشم رو بوسید و گفت 

- تو لیاقتت بیشتر از ایناست ! 

مکث کردم

چیزی نگفتم 

من که خانواده ای نداشتم بخوام جشن عروسی یا عقد بگیرم 

یه اسم نوشته شدن یا نشدن برام مهم نبود

اما سکوت کردم

گفتم شاید من الان نفهمم و بعدا بفهمم

پس حرفی نزدم

اجازه دادم نوازش دست بهزاد 

منو آروم آروم خواب کنه 

نوازش دست بهزاد،بیش از حد دوست داشتنی بود 

دلم میخواست تو بغلش بچرخم

ببوسمش

اما خواب زورش از من بیشتر بود.

تو خواب و بیداری بودم که بهزاد از رو تخت بلند شد

سریع برگشتم سمتش 

هوا هنوز تاریک بود 

متوجه نشد من بیدارم

لباسش رو گرفت و رفت اتاق خودش 

قلبم درد گرفت

میدونم چرا این کارو کرد

و این بیشتر ناراحتم میکرد

میخواد بیشتر از این،به من دست نزنه

اونم وقتی من مشکلی ندارم… 

اشکم چکید 

خدایا 

چکار میتونم کنم که هر دو عذاب نکشیم؟!

با این فکر و مرور رابطمون خوابم برد. 

صبح بیدار شدم ساعت نزدیک ۸ بود

من ۸ کلاس داشتم 

نفهمیدم چطور لباس پوشیدم

تاکسی گرفتم

۸ و نیم رسیدم دانشگاه

سریع رفتم سر کلاس 

یه صندلی جلو خالی بود 

نشستم 

سریع سعی کردم به درس تمرکز کنم 

داشتم جزوه مینوشتم،که مسیج اومد به گوشیم 

- داییت خوبه؟

ابروهام بالا پرید 

مسیج ازطرف شهاب بود !!


( به قلم بنفشه و نگار 

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page