Part
Eshq khod sakhte#عشق_خودساخته♥️
#پارت_306
با کلافگی گفتم
- فکر کنم تو هم ترجیح میدادی من نبودم الان میرفتی
بهرام سکوت کرد
تو سکوتش قلبم فشرده شد و بهرام پارک کرد
برگشت سمت من
اما من نگاهش نکردم و گفت
- دیبا... میدونم اگه بهت اصرار نمیکردم اون شب بیای این اتفاقات استارت نمیخورد...
از مکثش فهمیدم چی میخواد بگه
برگشتم سمتشو گفتم
- خب الان...
نذاشت حرفمو تموم کنم و گفت
اما قبول کن اگه بعدش یهویی و بی فکر رفتار نمیکردی الان این اتفاقات نمی افتاد
با کلافگی گفتم
- یهویی و بی فکر؟ تو وقتی زیر کمربند پدرتی میشینی فکر میکنی؟ یا وقتی مادرت سرت داد میزنه
بهرام ریلکس گفت
- اگه قبلش از فکرت استفاده کنی بعدش به این روز نمی افتی!
دوست داشتم سرش داد بزنم
داد بزنم تو چی میدونی
از زندگی من و حال من چی میدونی
اما قبل من بهرام گفت
- حالا هم اتفاقیه که افتاده. ازت میخوام از اینجا به بعد تصمیم گیری هارو بزاری به عهده من
چشم هامو بی حوصله به هم فشار دادم
دستم نشست رو دستگیره در و گفتم
- میشه مدارکمو بدی برگردم ایران
خواستم درو باز کنم پیاده شم
اما در قفل بود
به بهرام نگاه کردم تا بگم درو باز کنه
اما با چشم های عصبانیش رو به رو شدم که گفت
- من این همه دردسر نکشیدم که تو پاشی بری ایران! تو با من میای کانادا و رو حرف منم حرف نمیزنی
از برخورد قاطع بهرام شوکه شدم
آروم گفتم
- اگه نیام؟
پوزخندی زد و گفت
- خودت به نظرت اگه نیای چی میشه؟
با تردید گفتم
- مدارکمو نمیدی برگردم؟؟
بهرام خندید و گفت
( نویسنده آرام
خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )