Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_305


اخم کرد و گفت

- دست زد بهت؟

- په نه په با پا باهام ارتباط برقرار کرد 

مامان نیشگون محکمی از بازوم گرفت و گفت

- چس سفید... تو عاقبتت مثل عمته. بدبخت و بی آبرو میشی

پوزخند زدمو گفتم

- الان تو خوشبخت و با آبرویی مثلا 

مامان سرخ شد

فشار دستشو بیشتر کرد که با درد گفتم

- ول کن وگرنه جیغ میزنم بیان ببرنت 

اینبار رضایتم نمیدم

مامان دستمو ول کرد و رفت بیرون

تا صبح هم دیگه برنگشت

باورم نمیشد 

چقدر لجن بود رابطه من با خانواده ام

آدما وقتی عصبانین ذات سیاهشون رو نشون میدن

صبح بهرام اومد 

کار ترخیصمو انجام داد

فقط با هم یه سلام احوالپرسی کوتاه کردیم 

داشتیم می‌رفتیم سمت هتل

من ساکت بودم 

اونم ساکت بود 

آروم گفتم

- بابام خیلی عصبانیه؟

بهرام بالاخره لب باز کرد و گفت

- خانوادت برگشتن ایران 

صدای بهرام انگار تو سرم اکو شده بود

خانوادت برگشتن ایران...

خانوادت برگشتن ایران

هیچی نگفتم

فقط به خیابون و به عابر ها نگاه کردم

یعنی اونا هم مثل من بدبختن

بهرام گفت

- بابات یه صیغه محرمیت غیابی بین من و تو خونده

گفت بمونی تا کارهای اقامتت اوکی شه

سر تکون دادم

چیه انتظار دیگه ای داشتی؟

زیر لب گفتم

- پدر و مادر تو هم رفتن؟

بهرام نفس عمیق و سنگینی کشید و گفت

- آره...

پوزخند زدم

نگاه بهرام رو خودم حس کردم


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page