Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_297


دهنم باز و بسته شد 

اما نتونستم حرف بزنم 

مامان عصبانی گفت

- مردیم از نگرانی چرا تلفنتو جواب نمیدی 

عمو گفت

- همه رو نگران کردی دختر 

دانیال با اخم نگاهم کرد . زن عمو نچ نچی کرد زیر لب 

بهرام گره افتاده بود بین ابروهاش

پدر و مادرش هم تو قیافه بودن

بابا دوباره داد زد 

- چقدر تو بی مسئولیتی!

آروم گفتم

- من گم شدم. یه تور لیدر ایرانی کمکم کرد برگردم!

ابرو همه بالا پرید 

بابا عصبانی گفت

- بریم اتاق ببینم 

بدون نگاه کردن به کسی همراه بابا راه افتادم 

آروم گفتم 

- گوشیم فقط با نت هتل کار میکرد. بیرون هتل نت نداشتم برای همین جواب ندادم

اما بابا چیزی نگفت

میدونستم عصبانیه

مامان هم باهامون اومد 

دانیال هم پشت سرش

سوار آسانسور شدیم بابا گفت

- من و دیبا فقط

اونام وارد نشدن 

در آسانسور بسته شد حس میکردم دارم خفه میشم

تا در باز شد خواستم فرار کنم 

واقعا خواستم بدوئم

از اولین پنجره بپرم بیرون 

اما بابا بازوم رو محکم گرفت و منو کشید سمت اتاق 

با پاهای سست رفتم سمت اتاق

هر قدم میرفتم نای بدنم کمتر میشد 

بابا در اتاقو باز کرد 

هولم داد داخل


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page