Part

Part

Eshq khod sakhte

#عشق_خودساخته♥️ 

#پارت_296


- جسارتا شما مجردین؟ 

از سوالش جا خوردم و گفتم

- تقریبا!

نگاهشو حس کردم که با خنده گفت

- تقریبا یعنی چی؟

لبخند زدم اما بهش نگاه نکردم و گفتم

- من اومدم اینجا با یه آقایی آشنا شم برای ازدواج

پس الان تقریبا مجردم 

کاوه خندید و گفت

- حق با شماست. میخواستم بگم اگر مجرد هستین و قصد اقامت با ازدواج دارید ما دفتر وکالت داریم

- چه جالب یعنی برای هر جایی اقامت میشه گرفت؟

کاوه خندید 

کارتی از تو جیبش بهم داد و گفت

- با این شماره تماس بگیرین راهنمایی میکنن

- ممنونم. کارت گرفتم گذاشتم تو جیبم 

رسیدیم هتل

تشکر کردم 

کاوه رفت و من رفتم سمت لابی 

کسی از خانواده ها اونجا نبود 

رفتم سمت اتاق خودم و دانیال 

در زدم 

کسی جواب نداد 

برگشتم به مسئول هتل گفتم که من دیبا ادیب هستم 

کلید اتاق ندارم

هنگ نگاهم کرد 

بعد سریع زنگ زد 

تو کسری از ثانیه بهرام و بابا اینا سر رسیدن 

همه شوکه و عصبانی!

بابا سرم داد زد 

- معلومه کدوم گوری هستی


( نویسنده آرام

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page