Part

Part

Forbidden girl

#دخترممنوعه♥️ 

#پارت_12


برام مهم نبود این‌مرد دوست پدرم بوده…

هیچ نسبت و مسئولیتی در قبال من نداره!

من فقط شوکه بودم و بی کس…

یه آغوش میخواستم. 

حالا مال هر کسی باشه! 

اشکم کل صورتمو گرفت. 

صدای قرآن بلند شد.

سرم گیج میرفت و سنگین بود...

صدای همایون رو شنیدم که آروم به بهزاد گفت 

- میخوای همین جمع، پول جمع کنیم برا دخترش؟

بهزاد سریع گفت 

- نه... خونه من هست، تا جنس های خسرو‌ از گمرک ازاد شه! بعدشم بدهی هارو میدیم ‌برگرده خونه اش!

همایون مکث کرد. 

آروم تر گفت 

- نمیشه که آخه! 

سرم رو بلند کردم.

نمیدونستم این کار درستیه یا نه

اما نمیخواستم سر بار باشم… 

از بغل بهزاد کامل اومدم بیرون.

با چشم های خیس گفتم 

- من میرم خونه خودم! 

هر دو هم زمان گفتن

- نه!

بهزاد اخم کرد به من و گفت 

- برات توضیح دادم چرا نمیشه برگردی خونه ات!

همایون خواست چیزی بگه 

اما یه مرد دیگه، که نزدیک ما بود گفت

- میخوای بیای خونه من؟ دخترم یکم از تو بزرگتره.

این مرد رو به چهره دیده بودم زیاد… 

از دوستای بابا بود

اما اسمش رو نمیدونستم!

قبل من بهزاد گفت

- خونه من خالیه. اون همه اتاق و فضا! چرا مسئله رو پیچیده میکنید...

نگاهم ناخوداگاه، چرخید به قبر بابا 

داشتن با بیل خاک میریختن. 

سرم گیج رفت. 

باز بازو بهزاد رو گرفتم تا نیوفتم، که همایون گفت 

- درست نیست! تو مجردی بهزاد... دختر مجرد باشه خونه ات، از ما ایراد میگیرن، میتونه بره پیش کاوه، خانواده هم هست! 

بازو بهزاد رو ول کردم.

خواستم باز بگم خودم تنها میمونم و عواقبش پای خودم! 

اما کاوه گفت 

- بزارید من یه زنگ بزنم خونه…

 با این حرف، با گوشیش از ما فاصله گرفت.

بهزاد با اخم، نگاهم کرد و آروم گفت 

- تو خونه من میمونی چشمان! نمیخوام بحثی بشنوم!


( به قلم بنفشه و نگار 

خرید فایل کامل از کانال رمان های خاص )


Report Page