Paris

Paris

Writer : Hidden

۹ صبح یکی از روزهای تابستونی بود و اونها توی بالکن خونه ای که توش اقامت داشتن، از تماشا کردن منظره ی زیبای رو به روشون لذت میبردن.

جونگکوک توی اولین شبی که جیمین رو بوسیده بود، بهش قول داده بود که رویای اون رو برآورده کنه و اون رو به پاریس ببره و حالا، توی اولین سالگرد رابطشون، اونها توی پاریس بودن و در برابر برج زیبای ایفل و پرنده هاییکه اطرافشون پرواز میکردن، همدیگه رو میبوسیدن.

جونگکوک بوسه رو شکست و همونطور که به صورت زیبای بیبیش نگاه میکرد، به این فکر کرد که چجوری باید اون جعبه ی مخملی قرمز، که توی جیبش پنهون کرده بود، رو بیرون بیاره و از عشق موطلاییش درخواست کنه که تا آخر عمرش کنارش بمونه.

دقیقه ها توی اون شهر پر از زوج های عاشق، برای جونگکوکی که باید تا غروب صبر میکرد، خیلی دیر میگذشتن ولی حتی اگه صبر کردن سخت ترین کار دنیا بود، جونگکوک باید انجامش میداد چون میخواست که درخواست ازدواجش از جیمین، خاص ترین اتفاق زندگیشون باشه.

وقتی که جیمین برای خرید به یکی از فروشگاه های اون منطقه رفت، جونگکوک از فرصت ایجاد شده استفاده کرد و توی بالکن، میز زیبایی برای شامشون چید، بهترین لباسی که داشت رو پوشید و منتظر موند تا عشق زیباش برگرده.

جیمین به به محض برگشتن به خونه، با دیدن جونگکوکی که بینهایت جذاب به نظر میرسید و کنار میزی که به زیباترین شکل ممکن چیده شده بود ایستاده بود، شوکه و حیرت زده شد. قلب اون از حس شیرین و گرمی پر شد و شروع به ذوب شدن کرد.

بعد از اینکه جونگکوک با بوسه ها و آغوش گرمش از اون استقبال کرد، اونها رو به روی هم روی میز نشستن و شام خوردن.

جونگکوک ساعت مچیش رو چک کرد و با دیدن ساعت ۸:۴۰، از روی صندلیش بلند شد و رو به روی جیمین روی زمین زانو زد. اون دست های کوچیک جیمین رو توی دست های خودش گرفت و خیره به چشم های عسلی اون شروع به حرف زدن کرد:


_جیمینی زیبای من، از روزی که قلبم سکوتش رو شکست و تمام احساسات شیرینی که مخفی کرده بود رو به تو اعتراف کرد، از روزی که تو این شانس رو بهم دادی که کنارت طعم عشق رو بچشم و شادی رو احساس کنم یکسال میگذره.

این یکسال برای من پر از خاطرات دوست داشتنی و فراموش نشدنی ای بود که مطمئنم با هیچکس دیگه ای غیر از تو تجربشون نمیکنم. تو اون فرد خاصی هستی که تمام قلب من رو مال خودش کرده. کسی که دلم میخواد آغوشم از حضورش پر بشه، کسی که دلم میخواد تک تک خاطرات شیرین زندگیم رو با اون بسازم و توی آغوش گرمش آرامش رو احساس کنم. کسی که دلم میخواد تک تک روزهای زندگیم رو باهاش سپری کنم.

من میخوام که تا آخر عمر کنار تو باشم و به همین دلیل میخوام ازت درخواست کنم که...


جونگکوک اون جعبه ی مخملی رو از جیبش درآورد و در برابر چشم های متعجب جیمین، بازش کرد.


_میشه با من ازدواج کنی و تا آخر عمر، زندگی من رو سرشار از زیبایی و شادی کنی؟


جیمین با چشم هایی که حالا بخاطر اشکهاش میدرخشیدن، به چشم های درشت پسر رو به روش خیره شد:


_آره! آره! من حاضرم برای همیشه کنارت بمونم کوکا!


جیمین از صندلیش پایین اومد و همونطور که به اشکهاش اجازه میداد که روی گونه هاش سربخورن، روی پسر رو به روش پرید. اینکار اون‌ باعث شد که جونگکوک تعادلش رو از دست بده و روی کف بالکن دراز بکشه. 

جونگکوک دستهاش رو دور بدن جیمینی که روی اون دراز کشیده بود حلقه کرد و همونطور که چشم هاش رو میبست، مشغول بوسیدن لبهای جیمین شد. 

درست همون لحظه، درحالیکه اون دو پسر عاشق، زیر آسمونی که حالا به رنگ سیاه درومده بود همدیگه رو میبوسیدن، برج ایفل با شروع کردن آتیش بازیش ورود رابطه ی اونها به مرحله ای جدید رو جشن گرفت.


[The Fic Untold]

Report Page