Paranoid

Paranoid

Asteria.

گوشه‌ی اتاق، پشت کاناپه پناه گرفته بود و لرز توی سلول‌های ترسیده‌اش دیده می‌شد. صداهایی که از بیرون به گوشش می‌خورد اصلا برای جونگین خوش‌آیند نبود. بعد از دقایقی که توی ترس دست و پا می‌زد، در اتاق باز شد و قامت مرد توی چهار‌چوب در نمایان شد. اون قول داده بود که این فقط یه مکالمه باقی می‌مونه ولی حالا زیر حرفش زده بود و با دست‌هایی که تا آرنج به خون آغشته شده بودند وارد اتاق شد. چاقوی جیبی که توی دستش بود رو روی تخت که با ملحفه‌ی سفید پوشیده شده بود انداخت. اتفاقی که برای رنگ‌ پاک ملحفه افتاد با روان آسیب‌دیده‌ی جونگین برابری می‌کرد. چه تفاوتی بین‌شون بود؟ روکش تختی که به رنگ خون مزیّن شده بود یا پسر عاشقی که با تصور داشتن یه زندگی رمانتیک و فوق‌العاده احساسی پا به خونه‌ی سئو چانگبین گذاشته بود و حالا...

مرد بزرگ‌تر جلو اومد و ضمن نشستن کنار جونگین، دست‌های خونینش رو به قصد نوازشش جلو برد که با امتناع پسر مواجه شد. رو به جونگین که از ترس عقب رفته بود کرد و با تاسفی ظاهری لب زد:

-می‌بینی چه دنیای کثیفیه عزیزم؟ من برای محافظت از تو اون مرد احمق رو تیکه تیکه کردم و حالا جوابم اینه؟

چه انتظاری داشت؟ بعد از اینکه دوست‌پسر قبلی پسر رو این اطراف توی یه بار دیده بود و اون رو به قتل رسونده حالا انتظار داشت جونگین بدون ذره ای ترس ازش تشکّر کنه؟ پسرک با درد و ترس آمیخته‌ شده‌ای لب زد:

-می‌...خوام برگردم به...پانسیون.

چانگبین که عصبانی شده بود سیلی توی گوش جونگین نواخت و حین نگاه به گونه‌ای که از دست‌های خودش خونی شده بود فریاد زد:

-تو هیچ گوری نمی‌ری یانگ جونگین. تا ابد قراره اینجا بمونی و من قلم می‌کنم دستی رو که بهت بخوره.

واقعا زندگی با یک پارانوید چه احساسی داشت؟

Report Page