Paradox
𝑮𝒂𝒎𝒎𝒂«میدونید که حدودا یک ماه دیگه مسابقات کشوری داریم.»
«تهیونگ تو... وسط بازی برتری گرفتی.»
به روبرویش نگاه کرد و با لحن معنیداری ادامه داد:
«اون خیلی توی آخر بازی خوبه، شانس آوردی!»
«مشکل کل تیم نیست، فقط یکی از بازیکناست! ولی بازیکن اصلیه.»
چندبار پلک زد و به خاطر دقتی که بیشتر شده بود اخمهایش بیشتر در هم رفت. تقریبا میدانست این حرفها چه معنیای می دادند. دردسر، یک غروب دوباره. صدای آقای کیم را شنید که با سردرگمی پرسید:
«بازیکن اصلی؟ کدوم یکیشون؟ چی شده؟»
«یکیه به اسم پارک. شونَش آسیب دیده.»
«در هر حال، اشتباهاتت دارن زیاد میشن. اگر منم بودم سرزنشت میکردم.»
«تهیونگ. آخر بازیت رو خوب کن. وگرنه امسال برای تیم انتخاب نمیشی.»
«باید تمرین کنی. دستت باید بهتر بشه.»
«یکی از هم تیمیهاته.»
و جانگکوک باید همان لحظه میدانست، پیش از آنکه جای پدرش روبروی در باز خانه را بگیرد و او را ببیند.
«چون این راجع به تو نیست. راجع به خودم و تیممه.»
«تیم تو هیچ ربطی به من نداره!»
کاسهی صبر یونگی داشت لبریز میشد.
«...چرا، داره. حذف شدن تو از تیم ترکیب تیم والیبال رو میریزه به هم و تیم ما هم به خاطر-»
«اصلا کدوم خری بهت گفته که من قراره حذف بشم؟»
«جیمین خدا لعنتت کنه بذار حرفم رو تموم کنم! ما امسال اسپانسر مشترک داریم!!»
«یا امشب یا هیچ شب دیگهای.»
«بیا بازیمون رو ادامه بدیم!»
و او از حرکت ایستاد. تهیونگ با ردی از هیجان باقیمانده از جملهی قبل ادامه داد:
«ما یه بازی ناتموم داریم. بیا ادامهش بدیم!»
«همه بهش میگن gambit، ولی ما توی این کلاس بهش میگیم gamble.»