P1

P1

Vanil;


نباید به اینجا میرسید

حداقل این چیزی نبود که تصوراتش بگنجه

تصورش از دنیای اطرافش خیلی ساده بود

زیادی ساده

سرش رو به ارومی بلند کردو به پسر بزرگتر که حالا متوقف شده بود خیره شد

دیوار بزرگو طولانی پشت دبیرستان

از بیرون بخاظر درختا کسی به داخل دید نداشت و از داخل پنجره ای ب این سمت نبود

اب دهنشو به ارومی قورت دادو با پیوستن چند نفر دیگه ک صدای پاشون شنیده میشد پسر بزرگتر بلاخره مچشو ول کردو یوکی نگاهشو بین دنباله روهای پسربزرگتر چرخوند

الان حتی حس بدتری داشت

نگاه ترسیدشو به چشمای خنثیش و پوزخندش داد

پسر قدبلند به یقش چنگ زدو پوزخندش جاشو به اخم ترسناکی داد

هیچ ایده ای نداشت چه اتفاقی داره میوفته

تنها عکس العملی ک تونست نشون بده این بود ک ب مچ لوکاس چنگ بزنه

-د.. داری چیکار م.. 

حرفش با کوبیده شدنش ب دیوار نصفه موند

برای چند لحظه همه چی انگار تار شد و وقتی کم کم به خودش اومد بازوهاشو تو مشتای دوتا پسر دیگه بود

نگاه گیجشو اروم به چشمای عصبیه لوکاس داد

با خم شدن پسر بزرگتر سمتش دوباره چندثانیه پلکاشو بست 

سرش رو کمی عقب کشید ولی با جاگرفتن انگشتای قویش متوقف شدو بازم مجبور بود که نگاهش کنه

با کوچکترین تقلایی فشار انگشتای لوکاس رو چونش بیشتر میشد

از وقتی به دیوار کوبیده شده بود تا همین لحظه نتونسته بود با درد کنار بیاد

درواقع توان درد بیشتر از اینم نداشت پس اجازه داد کارشو بکنه به امید اینکه زود بیخیالش بشن

لوکاس چنگی بین موهای بلند پسرک زد

پوزخندش دوباره روی لباش نقش بست

هرکی ندونه فکر میکنه دختری-

نگاهی ب سرتاپاش انداختو دستی ک ب چونه یوکی بود پایینتر اوردو رو سینه تختش کشید 

قلب کوچیکش به شدت ب سینش میکوبیدو این لوکاسو حریصتر میکرد

با حس انگشتای بزرگ پسر روبروش که زیرکانه بین دکمه هاشو روی پوستش میخزیدن تکون محکمی خود که به قیمت کشیده شدن موهاش و سیلی محکمی تو صورتش تموم شد

گونه سفیدرنگش کم کم رو ب قرمزیو خون مردگی میزدو بعد از چند لحظه هنوزم پلکاش بخاطر سوزش گونش روی هم فشرده میشدن

دوباره توسط چونش صورتش سمت لوکاس برگشت

-کارو برا خودت سخت نکن سفیدبرفی.. فک نکنم لازم باشه صورت خوشگلت داغون بشه

موهای استخونیو بلند یوکیو دور مچش پیچیدو بالا نگه داشت

-میدونی چرا اینجایی؟ 

یوکی بیحال تر از اون بود که حتی راجع به جواب فکر کنه

پس فقط سرشو ب دوطرف تکون داد

لوکاس سعی کرد با کشیدنه موهاش کمی سرشو بالاتر بیاره تا موقع توضیح دادن به چشمای مشکی رنگ پسرک خیره شه

-بارها ادعا کردی دوسم داری, بار چندمیه اینو میشنوم.. واقعا اینطوره؟ 

بغض گلوی پسر کوچیکترو گرفت

نتونست مانع جمع شدنه اشک تو چشماش بشه

چند ثانیه با عجز به صورت لوکاس خیره شد

"یعنی عاشقش شدن انقدر بده؟ چرا یکی باید بخاطر دوست داشته شدن همچین رفتاریو داشته باشه؟"

لبای خشک شدشو کمی ازهم فاصله داد

-یعنی انقدر کارم بد بوده؟ 

لحنش به قدری درمونده بود که برای چند لحظه باعث شد پسر روبروش با بهت بهش خیره شه

حتی خودشم نمیدونست چرا اونجا بود

این بیشتر کلافش میکرد

اخمی بین ابروهاش نشستو با اشاره سر دوتا پسر دیگرو رد کرد تا برن

موهای یوکیرو ول کردو اروم از جاش بلند شد

-فراموشش کن داری اشتباه میکنی

Report Page