P1

P1

دلارام.م

🥂 #آسمان_شب(جلد سوم)

💋 #پارت_1

🍸#فصل_اول

چنل رسمی نویسنده آسمان شب در تلگرام،روبیکا و ایتا:

@nashenas_bi_ehsas

فصل اول:

زیر چشمی به شهاب نگاه کردم. 

لپ تاپش روی میز نهار خوری بود و داشت چیزی رو تایپ میکرد. گاهی میخوند و کلا مشغول بود.

پشت میز نهار خوری نشسته بود و اصلا حواسش به من نبود.

کلا هیچ وقت حواسش به من نیست.

همیشه اینطوری نبود. از وقتی دانشگاه قبول شد اینطوری شد.

انگار مغرور شد یا هر چیزی... 

البته حقم داره. رتبه یک کنکور شده.

از دوسال قبل از قبولیش هم درگیر خوندن بود و زیاد نمیدیدمش.

قبل از این دوسال هم که بیشتر باشگاه بود و وقتی هم می اومد خیلی خسته بود و زیاد تو جمعمون نمی نشست.

اما قبل از اون ها... یعنی تا قبل از 7//8سالگیم. حامی خوبی برام بود. کلی باهام بازی می کرد. هوام رو داشت. البته کسی نبود که منو اذیت کنه تا اون نقش سوپر من رو داشته باشه، فقط حواسش بود وقتی بیرونم اتفاقی واسم نیوفته.مثلا موقع رد شدن از خیابون فقط دستمو میگرفت.

اهی کشیدم. 

شهاب مرد چهارشونه ای بود. شکم هشت تیکه داشت اونم بخادر ورزشکار بودنشه. از سن خیلی کم ورزش رو شروع کرده. 

البته اینکه میدونم شکمش هشت تیکه است بخاطر اینه که یه بار جاسوسانه تو اتاقش قایم شده بودم و دیدم که از حموم در اومد و و فقط یه حوله دور کمرش پیچونده بود.

اونجا بود که بدن فوق العاده اشو دیدم.

بعد از اینکه موهاش رو خشک کرد اومد سمت کمدی که من توش قایم شده بودم. 

قلبم به تپش افتاده بود که نکنه پیدام کنه.

اما پیدام کرد.

وقتی در کمد رو باز کرد چارزانو نشسته بودم و دستامو دور زانوهام حلقه کرده بودم که منو دید.

شوکه نگاهم کرد. با مظلومیت و بغض نگاهش کرد.

-اینجا چیکار میکنی؟

نمیدونم چرا سریع اشکام روون شدن. نشست جلوی پاهام و گفت:

-سوگند... باتوام.. کسی اذیتت کرده؟

سرم رو انداختم پایین و با صدای ضعیفی گفتم:

-نه...

-پس چیشده که اینجا قایم شدی؟

این اتفاق مال وقتی بود که من 12سالم. بچه بودم. بدتر از اون ضعیف.... 

هیچ وقت نتونستم تو چشمای کسی نگاه کنم و حرف بزنم... اولین کسی که تو چشماش نگاه کردم و جرات بخرج دادم حرف بزنم شهاب بود.

Report Page