P.

P.


#پارت_۳۴۴



من داشتم بهترین و زیباترین و شگفت انگیز ترین روز زندگیم رو تجربه میکردم‌...

روز ازدواجم....

آرایشگر آخرین مرحله از کارش رو که درست کردن موهام بود رو تموم کرد و گفت:

-خب لیلی جااااان.....به شازده دوماد بگو انتظار به سر رسید....

به تصویر خودم توی آبنه نگاه کردم...گرچه آرایشم اصلا شلوغ نبود و خیلی ساده و معمولی بود اما با این حال بازم از اونهمه تغییر و دبدن خودم تو لباس عروس حسابی به وجد اومدم....

ازم پرسید:

-راضی هستی؟؟؟ شد همون چیزی که میخواستی!؟؟

خرسند و مسرور گفتم:

-آره....مرسی!

تلفنم‌رنگ خورد...از روی میز برداشتمش...عماد بود‌...خیلی زود جواب دادمو گفتم:

-سلام عماد....

-سلام...تموم نشد کارت....کارای فیلمبرداری مونده از اونور هم مهمونها منتظرن......

-آره دیگه تموم شد....من الان میام بیرون....

تورم لخت و بلند بود با دنباله ی نه خیلی طولانی.....آستینهاش یکم بالا تر از آرنج بودن و یقه اش با مهره های سفید و فوق العاده طریفی تزیین شده بود.....

چون توی یه دستم دسته گل بود،فقط تونستم یه سمتش رو بگیرم و بعد آروم آروم از روی پله های که تعدادشون خیلی زیادهم نبودپایین اومدم....

فیلمبردار و عماد و البته درنا و نیلوفر که ساقدوشهای من به حساب میومدن پایین پله ها و ورودی منتظرم بودن...

همه چیز باید طبق خواسته ی فیلمبردار پیش میرفت حتی نحوه ی پایین اومدن من.....

عماد که حسابی توی کت و شلوار دومادیش خوشتیپ شده بود لبخند بر لب به سمتم اومد....

با شرم نگاهش کردم....

نامحسوس ودور از چشم بقیه لب زد:

-خیلی خوشگل شدی لیلی....بی نظیر شدی.....

لبخندی به پهنای صورت زدم و گفتم:

-تو هم خیلی خوشتیپ شدی...این به اون در....

با خنده گفت:

-حالا فکر کن بچمون چی میشه !؟؟؟

اینبار منم تو خندیدن همراهیش کردم....

دستمو توی دستش گذاشتم و اون که یک پله پایینتر از من بود آروم آروم و همونطور که فیلمبردار ازش خواسته بود همراهیم کرد.....

درنا و نیلوفر مدام برام دلقک بازی در میاوردن و منو میخندوندن....

چشم غره ای بهش رفتمو گفتم:

-اینقدر منو نخدونین نکبتاااا.....

نیلوفر گوشیش رو مقابلم گرفت و به شوخی گفت:

-لیلی چه احساسی داری از اینکه همسر

دوست عزیز شدی!؟

دستامو ازهم باز کردمو گفتم:

-احساس کسی رو دارم که انداختنش وسط دریای پاستیل....

اینو ‌گفتم و سوار ماشین عروس شدیم....

فکر نکنم هیچوقت تو زندگیم اینقدر شاد بوده باشم......

بیش از همیشه زندگی کردن رو دوست داشتم‌....

این خوبه....

این که یه آدم با کسی ازدواج کنه که عاشقش....خیلی خوب.....

Report Page