P.

P.


#پارت_۳۳۴




لباسامونو مرتب کردیم و باهم و شونه به شونه از اتاق بیرون رفتیم.....

لبخندی تحویلش دادم و زمزمه وار گفتم:

-خب...از حالا به بعد میریم تو لاک حجب و حیاااا....!

نامحسوس لب زد:

-اثرات رژلبت که رو لبم نمونده.....!؟

خندیدم و گفتم:

-نه بابااااا...خیالت راحت....

من کنار مامان نشستم و عماد بین پدر و دومادشون.....

پدر عماد با لبخند و مسرت گفت:

-حرفاتون رو زدین لیلی جان!؟

با سر خمیده جواب دادم:

-بله....

-به تفاهم هم رسیدید!؟

اینبار سرمو بالا آوردمو به عماد نگاه کردم...لبخند و خوشحالی توی نگاهش باعث شد تو جمع جرات حرف زدن پیدا کنم و بگم:

-بله ...آقا عماد خیلی مرد خوبیه و من از همه لحاظ ازشون راضی هستم....

جواب من جمع رو سر ذوق آورد....وسط اون خوشحالی ها اما مدام نگاه نگران من میرفت پی بابا....میخواستم مطمئن بشم اونم مثل بقیه خوشحال که خوشبختانه دیدم بله...

البته اون همیشه از عماد و خانوادش راضی بود و ازشون تعریف میکرد‌...در واقع امید نداشت عماد بیاد خواستگاری من وگرنه خودش هم میدونه خانواده ی عماد آدمای فوق العاده ای هستن...درست مثل خودش....

اما همونطور که حدس میزدم اونا بخاطر یه سری مسائل نگران بودن‌.‌‌خصوصا خواهرش!!!و اینو صحبت های پدر عماد با پدرم به من ثابت کرد.....

والبته بعد از گپ و گفتهای بزرگترها و خصوصا وقتی که پدرش ازم پرسید:

-لیلی جان....توقعات شما چیه!؟

نگاهم رو صورت مضطرب خواهرش مائده چرخید.....

فکر کنم تصورش این بود که من احتمالا الان چیزهای گنده گنده از عماد میخوام...درحالی که من تنها چیزی که میخواستم خود عماد بود و بس...‌و حالا که به دست آورده بودم دیگه چه اهمیت داشت مابقی چیزها....

نفس عمیقی کشیدمو بعد گفتم:

-خب ما در این مورد حرف زدیم...منظورم من و آقا عماد.....من بهشون گفتم اصلا عروسی تجملاتی نمیخوام....خونه هم همین خونه ی خودش هم قشنگ...هم تقلب و هم باصفا.....من هیچ چیز دیگه ای نمیخوام...هیچ چیز دیگه ای.....

اشک تو چشمهای مائده و مادرش جمع شد...جوری که مادرش نتونست خودشو کنترل کنه و اشک از چمشهاش می چکید...

میدونستم دلیلش چیه....

دلیلش این بود که میدونست خانواده ی پریسا جقدر از همه لحاظ پسرشونو اذیت کردن....

اونا توقعات خیلی زیادی از عماد داشتن.....چیزهایی که برای من و خانوادم کمترین اهمیت رو داشت‌.......

مائده با چشمهایی لباب از اشک گفت:

-من خیلی از این انتخاب عماد خوشحالم....مبارکتون باشه.....

مادرش اومد سمتم و جعبه ی قرمز با روکش مخمل به سمتم گرفت و خودش برام بازش کرد....

یه ست ظریف زیبا بود که به عنوان هدیه نامزدی آورده بودن......

Report Page