P.

P.


#پارت_۳۱۹




انرژی فوق العاده زیادی داشتم....‌

اونقدر زیاد که دلم میخواست تقسیمش کنم تا سرریز نشه!

آخه رنگ صبح من،رنگ روز من....رنگ لحظه های من با روزهای قبل یه تعاوت فاحش داشت.....

من حالا داشتم اون آدمی رو که یه زمانی داشتنش واسم رویا و خیال دور بود!

کارامو با انرژی انجام میدادم و اصلا هم خستگی رو احساس نمیکردم.....

درنا حین خوردن پفیلا گفت:

-چیشده لیلی!؟ کبکت خروس میخونه....خیلی خوشحال میزنیا...نکنه مثل تتلو گل میزنی !؟؟هان کلک !


خندیدم و دست کردم تو پفیلاها و یه مشت برداشتمو گفتم:

-من کبک ندارم که خروس بخونه درنا خانم....شما به خوردن ادامه بده....

اینبار نوبت افسانه بود که گیر بده....ظاهرا همشون فهمیده بودن من چقدر فرق دارم با لیلی روزهای قبل...و دلیلش رو هم فقط نیلوفری میدونست که تو جریان قرار داشت..‌‌.

-بگو دختر شیرازی...!؟بگو ببینیم جریان چیه!؟نکنه جدی جدی گل کشیدی!؟

افسانه رو چپ چپ نگاه کردمو با اخمی مصنوعی گفتم:

-گیر دادینا....حالا اینقدر بگین خوشحالی تا یهو بترکمو روزم قهوه ای بشه..ما که شانس نداریم...

افسانه خندید و گفت:

-خب زیادی مشکوک میزنی دختر شیرازی..

خواستم جواب افسانه رو بدم که درنا با افسوس گفت:

-آخییییی! میگی دختر شیرازی یاد دکتر ایزدی میفتم.....حیف....صد حیف که ازاینجا رفت....اصلا بیمارستان تو نبودش سوت کور....حتی تو اتاق عمل هم دست از شوخی برنمیداشت....همه رو میخندوند....واقعا حیف شد.....

افسانه گفت:

-آره....کاش دوباره برمیگشت.....

-همیشه هم به لیلی میگفت چطوری دختر شیرازی....به منم میگفت درنا تپله....

اونا راست میگفتن...نبود میثم به وضوح احساس میشدتو فکر فرورفتم که عماد اومد و از کنارمون گذاشت....سلام کرد و بچه ها هم پر انرژی جواب سلام همه رو داد....چرخیدمو نگاهش کردم ...لبخند مهربونی تحویلم داد و رد شد.....

آااااخ که چقدر شیرین بودن لبخندهاش.....

چقدر آرامشبخش بود اون صورت مهربونش.....به آدم جون میداد.....

تا وقتی از نظر دور شد دلشتم نگاهش میکردم....

به فاصله چند دقیقه بعد یه پیام برام فرستاد...مطمئن بودم از طرف خودش...گوشی رو از جیبم بیرون آوردم و

مشتاقانه بازش کردمو پیامش رو خوندم.

" بعد از شیفت جای همیشگی منتظرتم "

تند تند براش تایپ کردم:

"چشم...میام جای همیشگی"

"دوست دارم...."

"من بیشتر "

بدجور بیتاب سر رسیدن زمان بیکاریم بودیم...دلم میخواست زودتر خودمو برسونم به عماد و لحظه هارو کنارش بگذرونم....

که هیچی لذت بخش تر از این نبود!

Report Page