P.

P.


#پارت95

_داشتی با پسر عموی عزیزت صحبت میکردی؟

بی حوصله گفتم"

_آره محسن بود...

_آها..

آرشان دستشو توی جیب کتش کرد و یه پاکت نامه ازش بیرون آورد و به سمتم گرفت"

_بیا این برا توعه...

با تعجب نگاهش کردم و گفتم"

_این چیه؟

شونه هاشو بالا انداخت و گفت"

_نمیدونم امروز که رفتم شرکت پستچی برام آورد از طرف کامبیزه...

کنجکاو پاکتو رو ازش گرفتم و تشکر کردم نگاهی به آرشان انداختم که هنوز وسط اتاق ایستاده بود و منتظر بود من پاکت رو باز کنم.

_چیزی دیگه ای هم هست که بخوای بگی؟

بی توجه به حرفم گفت"

_نمی خوای پاکتو باز کنی؟

اخمامو توی هم کشیدم و گفتم"

_همین قصدو دارم اما انتظار نداری در حضور تو بازش کنم؟

_تو چیکار به من داری پاکتو باز کن.

لحنش کاملا جدی بود اصلا قصد بیرون رفتن نداشت مرتیکه فضول...

در پاکتو باز کردم و نامه رو بیرون آوردم نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به خوندن نامه با هر خطی که میخوندم اخمام بیشتر توی هم میرفت...

Report Page