order
NANAصدای نمنم بارون روی کاپوت و شیشهی ماشین هرلحظه بیشتر میشد.
متاسفانه صدای آرامبخش بارون بین بوقهای ممتد ماشینها پشت چراغ قرمز شهر سئول، گم می شد و حتی فحاشی افرادی که زیر بارون مونده بودن و ترافیک بزرگی که کل خیابون رو بند آورده بود هم بی تاثیر نبود.
" باشه عزیزم. اومدم خونه راجع بهش حرف میزنیم "
ابروهای کاور شدهی مرد جوونتر با شنیدن مکالمهای که بادیگاردش پشت تلفن داشت، نامحسوس بالا رفت.
نامجون بازم داشت با اون دختر صحبت میکرد؟!
" باشه.. من وسط کارمم نمیتونم زیاد صحبت کنم سارا متوجهی؟! "
صدای جیغ جیغ کردنهای اون دختر حتی از این فاصله هم به گوش سوکجین میرسید و این درحالی بود که مکالمه روی اسپیکر نبود!
به نظر زوجی که یک هفته بود روی مخش بودن، دعواشون شده بود اونم تلفنی!
" چقدر مسخره! "
وقتی نامجون تماس رو قطع کرد، مرد کت و شلواری با اعصاب داغون زیرلب غرید.
البته که حسادتش داشت خودشو نشون میداد و باکی هم ازش نداشت.
" عذر میخوام رئیس. اون هنوز نمیدونه من بادیگارد شمام و خب_ "
" ولی باید بدونه وقتی حین انجام کاری هستی نباید مزاحمت بشه! "
با صدای بلند سوکجین، حرف مرد بادیگارد برید!
رانندهای که ماشین رو به آرومی و با حرکات لاکپشتی جلو میبرد خایه کرده بود و خب همه میدونستن عصبانیت کیم سوکجین اصلا چیز قشنگی نیست و عواقب خودش رو داره.
" شما درست میگین "
اینجور احترام گذاشتنهای نامجون حالش رو به هم میزد.
جوری که ' شما ' خطابش میکرد اونم بعد چندین هفته از ابراز علاقه و رابطهی پنهونی ای که با هم داشتن!
حتی وجود دوست دختر نامجون عذابش میداد!
برای مرد سیاستمداری مثل سوکجین رابطه داشتن با بادیگارد مذکرش به انداره کافی استرسزا بود ولی تمام اینها رو به جون میخرید تا فقط یکم نامجون اونطور که دوست داره صداش کنه و از این فاز رئیس و زیر دستی بیرون بیاد!
" اونطور صدام نکن! نامجون هزار بار بهت گفتم وقتی اون جنده زنگ میزنه حق نداری جلوی من جوابشو بدی! گفتم یا نگفتم؟! "
رانندهی بدبخت نمیدونست چرا باید وسط این دراما گیر بیوفته و بدتر از همه این چهرهی برافروخته و سرخ جین بود که نمیذاشت نامجون تمرکز داشته باشه و دنبال آروم کردنش..
" سوکجین آروم باش! "
همونقدر که صدای جین بلند بود و با حرکاتش دستش روزنامهی مسخره توی دستهاش رو بیشتر مچاله میکرد، بادیگاردش ریلکس روی صندلی کنارش لمیده بود و سعی میکرد همینطور آروم بمونه.
" اون فقط بخاطر دیشب کمرش درد میکنه و ازم میخواد ببرمش بیمارستان. برای همین زنگ زد "
با این حرف نامجون انگار که آتیش نگاه جین شعلهور تر شده و روش یک پیت گنده بنزین ریخته باشن، با یک حرکت روزنامه رو پرت کرد کنار و وقتی گردن بادیگاردش رو چنگ زد و فشردش، تازه متوجه شد روی زانوهاش و صندلی ماشین ایستاده و گارد گرفته!
" دیشب؟ توی لعنتی توی چشمهای منی که دیشب تماما برات ناله میکردم و میذاشتم با ضربههات سوراخمو به درک بفرستی، میگی دیشب با دوست دخترت بودی؟! "
دیگه کنترل حرفهاش دست خودش نبود.
همه افرادی که توی خیابون و پشت ترافیک نزدیک ماشینشون بودن با تعجب و ترس بهشون خیره بودن.
" من دوست دخترمو.. دوست دارم! خود..خودتم میدونی.. بعدش رفتم خونهی خودم_"
صدای خسخس کردن گلوش زیر انگشتهای باریک و سفید رئیس جین داشت کم میاورد.
انقدر محکم بودن که چهرهی جذاب و موهای پرکلاغی نامجون زیر این حجم از فشار و کبودی بوسیدنی تر به نظر میرسیدن.
بحث خیانت نبود...
سوکجین خودشم خوب میدونست بابت پول هنگفتی که به بادیگاردش میده، شبهای زیادی رو زیرس سپری میکنه و همش سر پول بود و اجبار....
پس با حرص دستش رو عقب کشید و نگاهش رو از بازوهای خوشفرم و گندمی رنگ نامجون که با تاپ مشکی رنگی اونهارو بیرون ریخته بود برداشت.
" انقدر لاشیای که از من نکشیده بیرون میذاریش داخل اون دختر وامونده؟! هه! بیمصرف! "
رئیس وقتی برگشت سرجاش نشست ، کراواتش رو شل کرد و بدون اینکه نگاهی بهش بندازه زیر لب گفت.
گونههاش از شدت خشم داغ بودن و نامجون؟..
نمیدونست باید چه واکنشی بده.
" شما.. یادتون میره که همه اون شبها و رابطههایی که داشتیم و یا داریم، از روی لذت و هوسه؟! چرا هربار بابتش خودتونو عذاب میدید؟! "
بازم رسمی!
جدا اون میخواست رئیسش رو به مرز دیوونگی برسونه؟!
جین با لبخند هیستریک و مریضی به طرفش برگشت و با یک حرکت خم شد و یک دستش رو روی پایین تنه مرد ستون کرد و با دست دیگه در ماشین رو از طرف خود نامجون، با ضرب باز کرد.
" فقط همین امشب رو وقت داری و بری حضوری و توی چشمهای دوست دخترت زل بزنی و بگی با من رابطه داری! فقط همین امشب میتونی هرچقدر دلت میخواد بفاکش بدی و رفع دلتنگی کنی کیم نامجون! "
سوکجین خودش رو بازم روی صندلی های چرم سمت بادیگاردش سُر داد و با لوندی و چونهای که از حسادت جلوتر اومده بود دو طرف فک نامجون رو سمت خودش چنگ زد و بالاتر گرفت.
اون لبهای گوشتی فقط باید سوکجین رو میبوسید!
و اون نگاه خمار و ریلکس فقط باید جین رو میپرستید..
اون رو برای خودش میکرد به هر قیمتی که شده بود!
" فقط همین امشب حق داری لمسش کنی نامجون.. چون برای بار دوم اگه بفهمم بازم دیدش و لمسش کردی، مطمئن باش جنازه تیکه تیکه شدهش رو برای تو و خانوادش پست میکنم عزیزم.. "
قلب مرد بادیگارد با تهدید جدی رئیسش ریخت.
پس بالاخره صبر سوکجین سر اومده بود.
" حالام گمشو پایین از ماشین! نمیخوام ریختت رو ببینم! "
قبل از حرف سوکجین، کام عمیقی که اون لبهای سرخ و حجیم به لبهای گوشتی و کبودش زدن دور نموند و همون لحظه که نامجون میخواست دستش رو روی باسن حبابی مرد بذاره و آروم ترش کنه، سوکجین شونههاش رو عقب کشید و با دو دست به سینههاش ضربه زد تا ازش دور بشه.
خیسی لبهای نامجون و حتی اون مکش پر صدایی که آخرین بار و خیلی سریع بهش زده بود باعث شد جین تا حدی آروم بشه.
و ثانیهی بعد این بادیگارد بود که با یه تاپ زیر بارون و ترافیک سئول پرسه میزد تا فقط از اون جو دور بشه و دستور رئیس بیرحمش رو اجرا کنه...