Only

Only




Jk.pv 



سکوت وحشتناکی حکم فرما بود ...

هیچ صدایی شنیده نمی شد ...

هیچ صدایی ...


ماه هاس که اینطوریه ..از زمانی که دوست پسرم لکه های دردناک بزرگ و قرمزی سرتاسر بدنم بهم هدیه داد ...

و بعد من و با درد و بدن خونی تنها گذاشت ...

من باهاش خوب بودم و هر چیزی که خواست و نیاز داشت رو بهش دادم ...

و اون هم زخم عمیقی رو روی قلبم حکاکی کرد ..


روی تختم دراز کشیده بودم و از خودم میپرسیدم مگه من چه بدی در حقش کردم که سزاوار این باشم ؟ ....

صدای زنگ مبایلم رشته افکارمو پاره کرد ...

مبایلمو برداشتم ..


تهیونگ بود ...

اون همیشه وقتی بهش نیاز داشتم کنارم بود ..



کوکی+سلام ؟ 


تهیونگ_کوکی ! بانیم حالش خوبه ؟ 


کوکی +(*نه خوب نیستم * )اره خوبم ...


تهیونگ _خب ..میخوای بریم بیرون ؟ از اخرین باری که دیدمت خیلی وقته گذشته ...


کوکی +(*اره *)عاممم نه امروز نمیشه ،برنامه دیگه ای دارم ...


تهیونگ _چه برنامه ای ؟


کوکی +(*مرتب کردن خونه و خورد شدن توسط جیمین *)خب امشب با جیمین برا شام میرم بیرون ‌...


تهیونگ _اوه ...خیله خب ...فردا چطوره؟


کو‌کی +اره فردا خوبه ...


با صدایی که هیجان رو منعکس میکرد گفت 


تهیونگ _باشه ...پس،فردا میبینمت 


کوکی +باشه ! فعلا ...


خداحافظی کردیم و من مشغول مرتب کردن خونه شدم ....


جیمین _جونگ کوک ! 


با صدای فریاد جیمین تمام بدنم یخ زد ...


کوکی +بله ؟ 


جیمین _بیا اینجا ...همین الان ..


اروم سمت مبلی که روش نشسته بود رفتم ...

از حالت صورتش میشد اینده رو پیش بینی کرد ...


جیمین از اونجا بلند شد و با کمربندی که دستش بود شروع به راه رفتن جلوی من کرد ...


کوکی +لطفا ..اینکارو نکن ...


با ضربه ای که با کمربند به پشتم کوبید تعادلم رو از دست دادم و روی زمین فرود اومدم ...

روم خیمه زد و دستامو با کمربند به دسته مبل بالای سرم قفل کرد و بعد ضربه های دردناکش بود که تو سرتاسر بدنم پخش میشد ...

زیپ شلوارم رو پایین کشید ...

دیگه حتی توان نگاه کردن بهش رو نداشتم ...

و با صدایی که فقط خودم میتونستم بشنوم لب زدم ..


کوکی +جیمین تمومش کن ...لطفا ...




_روز بعد_____



همون طور که سعی در ایستادن داشتم ناله ای از بین لبام خارج شد ...

دردی توکل بدنم و مخصوصا پایین تنم بود داشت نابودم میکرد ...


به ارومی لباسام رو تنم کردم و تو اینه نگاهی به خودم انداختم ....

قطره اشک دیگه ای پا رو گونه ام گذاشت و من با پشت دستم پسش زدم ...


عینک افتابی مو به چشمام زدم و تمام سعیم رو کردم تا کبودی هایی که رو بدنم نقاشی شده بود رو بپوشونم ...‌

مبایلم رو برداشتم و متوجه مسیج تهیونگ شدم ...


تهیونگ _دم درم ...


به ارومی از کنار جیمین رد شدم ...

درو طوری که صدا نده پشت سرم بستم و به سمت ماشین تهیونگ پا تند کرردم ...


لبخند تهیونگ از رو صورتش محو شد ...


تهیونگ _جونگ کوک حالت خوبه ؟ 


کوکی +اره خوبم ....


و بعد یهو عینکم رو از رو صورتم برداشت ...


کوکی +ته ..


تهیونگ _اوه خدای من ...وات ده فاک ؟ جیمین این بلا رو سرت اورده درست میگم ؟ 


کوکی +ششششش اروم باش نمیخوام صدامونو بشنوه ...


تهیونگ _اصلا اون میدونه که تو اینجایی ؟ 


به ارومی سرمو به معنی نه تکون دادم ...

ته نگاهشو از من گرفت و ماشینو استارت زد و شروع به حرکت کرد ...


سکوت سنگینی بینمون بود و من سرمو به پنجره تکیه دادم ...


تهیونگ _از کِی اینطوریه ؟ 


کوکی +هوم ؟ 


تهیونگ _چند وقته اینطوری باهات رفتار میکنه ؟ 


کوکی +از چند ماه پیش شروع شد ...


تهیونگ _چرا بهم نگفتی ؟ یا بقیه پسرا ؟ 


کوکی +به خاطر جیمین .. تهدیدم کرد ...اگه به تو یا پسرا اسیب میزد چیکار میکردم ؟ 


تهیونگ _اون نمیتونه به من اسیب بزنه چون من خِرخِرشو میجووم میدونم که اونا هم همین کارو میکنن ...


ماشین جلوی خوابگاه پسرا متوقف شد و تهیونگ خواست پیاده شه ...


‌کوکی +ته ..


تهیونگ _بله ؟ 


کوکی +اون یک کار دیگه هم کرد ...


تهیونگ _چی ؟ چیکار کرد ؟ 


کوکی+دیروز به خاطر یک موضوعی ازم عصبانی شد و ..


تهیونگ _نگو که اون ...


با سزم تایید کردم و اشکام دوباره گونه هامو خیس کردن ولی این دفعه به خودم زحمت پاک کردنشون رو ندادم ...


تهیونگ از ماشین پیاده شد و اومد طرف من بدون هیچ حرفی براید استایل بلندم کرد و قدمای سنگینشو سمت در خوابگاه روونه کرد ..


جین _ته ؟ جونگ کوک ؟ اتفاقی افتاده ؟ 


ته اومد دم در و بقیه هم اومدن ته رفت داخل و قبل از اینکه منو رو مبل بنشونه گفت 


تهیونگ _به پلیس زنگ بزن ...


و بعد تو سیاهی مطلق فرو رفتم ...



_چند ساعت بعد _


چشمام رو به سختی باز کردم و به دور و برم نگاه کردم و متوجه شدم که تو بیمارستانم ..


دوباره نگاهمو دور اتاق سرد چرخوندم ...

تنها بودم ...


وبعد نفس های داغی رو روی پوست دستم احساس کردم ...


ته رو دستم به خواب رفته بود ...


کوکی +ته ؟ ..


سریع سرشو بلند کرد و لبخند نصفه نیمه ای زد ..

تهیونگ _اوه خداروشکر حالت خوبه ..


کوکی +چه اتفاقی افتاده ؟


تهیونگ _تو به خاطر خون ریزی شدید بیهوش شدی ،دکترا امیدی نداشتن ولی من میدونستم که میتونی .‌.


کمی سر جام نیم خیز شدم ...

و همون لحظه درد اشنایی توی پایین تنم پیچید ..


کوکی +صبر کن ...جیمین میدونه که من اینجام ؟ 


تهیونگ بهم کمک کرد که دوباره رو تخت دراز بکشم ...


تهیونگ _اره میدونه ولی نمیاد دیدنت ...


کوکی +چرا ؟ 


تهیونگ _کوک اروم باش ...اون لیاقتش همینه که اونجا بپوسه ...


کوک +چرا ؟ اون منو کتک زد و بهم تجاوز کرد ولی من هنوز عاشقشم و میدونم که به خاطر من تغییر میکنه ...


تهیونگ _تو داشتی میمردی ! تو به خاطر جیمینه که الان داری با مرگ دست و پنجه نرم میکنی ! چطور میتونی بگی که هنوزم عاشق اون هیولایی ؟ 

من باید چه غلطی میکردم اگه اتفاقی برات میافتاد !اگه چیزیت میشد من اون عوضی رو میکشتم و میتونس بره به درک ...

من خیلی وقته دوستت دارم لعنتی و تو اینو نمیفهمی ...! 


تهیونگ لباشو رو لبام کوبید ...


تو اون لحظه نفس کشیدن غیر ممکن بود ...


لباش رو لبام میرقصید و حسی مثل پرواز پروانه ها زیر دلم به وجود اومد ...


بعد از چند لحظه هر دو برا نفس کشیدن از هم فاصله گرفتیم ...


کوکی +ته ..من دوستت دارم ..من هیچ وقت جیمینو دوست نداشتم و من فقط میخواستم که تو حسودی کنی ...


تهیونگ _جونگ کوک میشه مال من باشی ؟ 

من همیشه و تا اخر عمرم ازت محافظت میکنم واگه جیمین بخواد بهت نزدیک بشه اول باید از رو جنازه من رد بشه ...


دوباره لبامو به لبای حوس انگیزش رسوندم و لبخند زدم 


کوکی +اره

@vkookland

Report Page