Omega 3

Omega 3

@Taekook_family

جام شیشه ای که امگای ترسیده و لرزون به سمتش گرفته بود رو با خشم زیادی به سمت مخالف پرت کرد و داد کشید:

"به چه جرعتی جلوی چشمم سبز شدی گستاخ!!! گمشو تا جوری به فاکت ندادم که تا یک هفته نتونی اون باسن فاحشت رو به رخ آلفاهای حروم زاده بکشی!!"

تهیونگ با بغض و قلبی شکسته به سمت خرده شیشه ها رفت تا جمعشون کنه که جونگکوک با تشر خواست بره بیرون و با فریاد خدمتکار رو صدا زد.

تهیونگ که تو حالت نشسته به سمت پنجره خشک شده بود نگاهی به آسمون و ماه داخلش کرد و برای بار هزارم از بی مهری جفتش غمگین شد...

اون عاشق آلفاش بود اما جونگکوک...کوچیک ترین حرفی راجع به احساساتش به امگای جوان نزده بود. خدمتکار اومد و رفت اما تهیونگ همچنان ایستاده بود و داشت نیم رخ جذاب جونگکوک رو که به روبه روش خیره شده بود تماشا می کرد.

فکر کرد.. آیا باید باز جلو می رفت و با پیشکش کردن تنش آرومش میکرد؟؟

حتی اگه لازم بود اینکار رو انجام می داد. هر کاری می کرد تا اون مرد رو آروم کنه!! حس می کرد از عشق زیادش به اون خودش رو داره فراموش می کنه.. 

تا ساعتی قبل فکر می کرد که مرد دچار سوء تفاهم شده اما وقتی که اتفاقی مکالمه اش رو با یکی از زیر دستاش شنیده بود فهمیده بود جونگکوک نه تنها فهمیده مقصر نیست بلکه اون آلفای حروم زاده که بهش نخ داده بود رو توسط آدم هاش حسابی گوشمالی داده!!

پس چرا هنوز باهاش سرد بود.. چرا مثل قبل عادی رفتار نمی کرد؟؟؟ اون فقط یکم نرمش می خواست، می دونست رفتار های عاشقانه تو استایل پسر نبود و انتظاری هم نداشت...

اون به نوازش ها و محبت های خشمگینانه آلفای مغرور هم راضی بود. بغ کرده زل زد به پسر و آروم زمزمه کرد:

"یعنی ازم متنفره؟؟"

گوش آلفا با شنیدن جمله ی آروم پسر تیز شد و لعنتی به خودش فرستاد... چرا باید کاری میکرد که تهیونگ همچین فکرهایی راجع بهش بکنه؟؟

با دستش به پسر اشاره کرد و روی رونش کوبید... امگا به سمتش پرواز کرد و خودش رو روی عضلات سفت پاش جا کرد و با نگاهی مظلومانه و منتظر نگاهش کرد.

جونگکوک دستش رو دور کمرش حلقه کرد و سرش رو به شونه اش تکیه داد و چند ثانیه بعد وقتی آروم تر شده بود زمزمه کرد:

"چرا فکر می کنی ازت متنفرم؟؟ وقتی که انقدر روت حساسم که می خوام اون حروم زاده و همه ی حروم زاده هایی که بهت نگاه بدی دارن رو تیکه پاره کنم؟؟؟ تهیونگ چطور نمی بینی چقدر آرومم می کنی؟؟ "

امگا آب دهنش رو به سختی قورت داد . از خوشی زیاد پروانه ها داخل دلش به پرواز دراومدن و بالا رفتن و تو سرش چرخیدن و باعث شد تا لحظه ای سرش گیج بره...

با نگاهی شیشه ای و لبریز از تمام حس هایی که نسبت به اون مرد جذاب داشت نگاهش کرد و کوتاه جواب داد:

"خیلی عاشقتم!!"

جونگکوک شکه مکث کرد و لحظه ای بعد وقتی به خودش اومد داشت اشک های پسر رو می بوسید و می مکید..

با خودش گفت " من چی کار کردم با این گربه ی مظلوم!!"

می دونست خیلی اشتباهات کرده و باید همشون رو جبران کنه.. باید امگای حساسش رو آروم کنه و بهش بگه که چه احساسی بهش داره... 

چونه ی خوش فرمش رو تو دست گرفت و به تیله های لروزنش نگاه کرد و آروم گفت:

"هیششش... آروممم،، گریه نکن عزیزم.. "

و لبش رو روی لب های متعجبش گذاشت و با دلتنگی بوسیدش.

Report Page