Office

Office

Sam.


"نا جه‌مین؛ درسته که تو پسر رئیس بزرگترین شرکت تجاری کره‌ای ولی اگه لیاقت جانشینی پدرت رو نداشته باشی؛ چیزی که به سرت میاد از مرگ هم بدتره."

رونجون، سیاستمداری که به زودی جانشین رئیس ضعیف و بیمار، یا به عبارت دیگه پدر بی‌عرضه‌اش میشد؛ با کاریزمایی که داشت و با وجود سن کمش میتونست همه‌ی سیاستمداران و تُجّار کره رو انگشت به دهان و خیره نگه داره. اما جه‌مین؟ اون پسر مصمم تر از این حرفا بود که به راحتی تسلیم بشه؛ عموش فوت شده بود و اون تنها وارث شرکتی بود که از نظر عملکرد درست مقابل شرکت پدر هوانگ رونجون قرار داشت؛ با این تفاوت که اون شرکت که حالا هیچ رئیسی اداره‌اش نمیکرد و کسی رو نداشت که به کارمندهاش سر و سامون بده با افت سهام شدیدی روبرو بود؛ درصورتی که کمپانیِ دیگه از زمانی که اون پسر، یعنی رونجون داشت آهسته قدرتش رو به‌دست میگرفت هر روز موفق‌تر از دیروز عمل میکرد.

"برام مهم نیست که تو چی فکر میکنی رونجون، اینکه من عرضه‌ی ریاست رو ندارم و یا همچین چیزی..."

جه‌مین که با اطمینان از بسته بودنِ درِ اتاق کمی جسورتر شده بود، کراوات پسر روبه‌روی خودش رو در دست گرفت و فاصله‌ی صورتهاشون رو به حداقل رسوند و ادامه داد؛

"مهم اینه که من الان اینجام؛ توی دفتر شخصیِ تو و ازت میخوام برای یک‌بار هم که شده دشمنیِ پدرامون رو نادیده بگیری و با اون زبون چربت کاری کنی که نظر مردم راجع بهم عوض بشه."

"مسئله زبون چرب من نیست نا؛ مسئله نفوذیه که توی ذهن‌های مردم ایجاد کرده‌م و اگه التماسم کنی، تغییر دادن ذهنیت اونها راجع به تو برای من کاری نداره."

رونجون توی همون حالت گفت؛ ابروهاش رو بالا انداخت و جه‌مین در آخر مجبور شد کراواتش رو رها کنه.

"من هیچ اهمیت فاکی‌ای نمیدم هوانگ! مشکلِ تو پوله؟ چقدر میخوای؟ صدتا؟ دویست تا؟ هزارتا؟ این کاغذا برای من ارزشی ندارن و هرچقدر که برام آب بخوره، میتونم بهت بدم."

"من به پول لعنتیِ تو نیاز ندارم مرتیکه."

رونجون کراواتش رو صاف، و بعد کمی شل‌ترش کرد.

"نظرت چیه به‌جای این کارا مثل دوتا مرد بشینیم و با همدیگه معامله کنیم؛ هوم؟ اینطوری هم تو به چیزی که میخوای، میرسی و هم کار من راه میفته."

جه‌مین پیشنهاد داد و با درآوردن کتش و انداختنش روی مبل‌های راحتیِ دفتر؛ تظاهر کرد که مخالفت یا موافقت رونجون با پیشنهادش، براش اهمیت چندانی نداره.

رونجون سرش رو به نشانه‌ی تایید، آروم بالا و پایین کرد و از پشت بی‌سیمِ روی میز، به خدمتکارش اشاره کرد که دو لیوان چای براشون بیاره.

"خیلی خب؛ بگو ببینم هوانگ رونجون. در ازای یه جلسه‌ی مطبوعاتی با روزنامه‌نگارا و یه سخنرانی راجع به من که خیلی هم تابلو به‌نظر نرسه؛ چی ازم میخوای؟"

رونجون نگاهی به جه‌مین که روبروش نشسته بود؛ انداخت. کمی جلوتر نشست، انگشتهاش رو توی هم قفل و دستش رو روی میز قرار داد و حالت متفکری به خودش گرفت؛

"گفتی هرچیزی هم که باشه، بدون چون و چرا بهم میدیش، آره؟ برای هر مدت که خودم بخوام؟"

جه‌مین تک‌خنده‌ای زد؛ دلش میخواست بدونه اون چیزی که رونجون این‌‌قدر آرزوی رسیدن بهش رو داره، و البته خودش کسیه که میتونه اون رو بهش بده؛ چی میتونه باشه؟

"آره مرد، خیالت راحت. تو بهم بگو چی ازم میخوای تا من تمام و کمال در اختیارت قرارش بدم."

رونجون نیشخندی زد؛ از روی مبل بلند و به طرف جه‌مین خم شد؛ با انگشت اشاره‌ش شونه‌ی پسر رو هُل و به پشتیِ مبل تکیه‌اش داد؛

"تو رو میخوام نا جه‌مین؛ ازت میخوام خودت رو تمام و کمال در اختیارم قرار بدی. بگو ببینم، هنوز هم همونقدر برای رسیدن به هدفت مصمم هستی؟"

حالا نوبت جه‌مین بود که نیشخندی روی لبهاش جا بده؛

"آره مرد، حتی بیشتر از قبل!"


Report Page