Nlo

Nlo


#پارت_۱۸






متصدی امور خوابگاه با لحنی عصبی و درحالی که فاصله ای تا از کوره در رفتن نداشت گفت:



_دختر جان...چینی و ایتالیایی که برات حرف نمی زنم!دارم فارسی بهت میگم .. تو خوابگاه تخت خالی نیست...چون دیر اقدام کردید پر شده...چرا متوجه نمیشی؟!



با ناراحتی گفتم:



_خب من الان باید چیکار کنم?? برم تو پارک بخوابم??یا دعوتم میکنی بیام خونه خودتون....؟



زن با بداخلاقی "ای بابایی " گفت که تند تند شروع به حرف زدن کردم:



_خانم من از شیراز اومدم...جایی رو ندارم که برم....اگه تو خوابگاه بهم اتاق ندن پس کجا سر کنم??میخوای برم تو خیابون!؟؟؟



زن بدون اینکه نگاهی به سرو وضع آشفته ام بندازه خیره به صفحه ی کامپیوتر گفت:



-خانمم...شما تنها دانشجویی نيستين که با این مشکل مواجه شده! خیلی از دانشجوها خوابگاه بیرون میگیرن و یا سوئيت اجاره میکنن....شما که از بقیه خونت رنگینتر نیست....برو خونه اجاره کن...


-پولشو داشتم چک و چونه ی خوابگاه نمیزدم!



-این دیگه مشکل شماست عزیزم!



خسته از چک و چونه زدن عقب کشیدم که به دختر جوونی برخوردم.معذرت خواهی که کردم آدامسی دهنش گذاشت و گفت:



-بچه کجایی?!



نفس خسته ای کشیدمو گفتم:


-شیراز!



لبای قرمز و کلفتشو لول کرد و با برانداز کردن هیکلم گفت:



-ایول ایول...پس شیرازی هستی



سرمو تکون دادم که دوباره پرسید:



- ترم بوقی هستی آره؟؟



همزمان که باهم از راهرو می گذشتیم با لبخند خسته ای جواب دادم:



_اهوووم! 



_چه رشته ای?



-پرستاری!



بادکنک آدامس توی دهنش رو ترکوند و گفت:



-عه!چه جالب!ولی من داروسازی میخونم..ترم دو هستم اما بیشتر ازیه سالی میشه تهرون زندگی میکنم....



-خونتون اینجاست!?



ريلکس گفت:



_نه! من خودم بچه اصفهانم...ولی کارو زندگیم اینجاست..

  


_کار میکنی?



_آره! توی یه آرایشگاه!خونه ام هم یکی دوتا خیابون پايينتر!



با لبخند گفتم:



_پس بچه مایه داری که خونه جدا داری!



شونه بالا انداخت و گفت:



_نه بابا یه سوئیت نقلی! اصلا میخوای تا پیدا شدن تخت خالی تو خوابگاه، خونه من زندگی کنی!?اگه بیشتر از یه ماه موندي که کرایه رو باهم فیفتی فیفتی میدیم اگرم نموندی نمیخواد چیزی بدی! البته چون بچه شیرازی این لطف رو بهت میکنم...شیرازیا باحالن.....ازشون خوشم میاد.. خب چی میگی!?



نگاهی به سروشکلش انداختم.قیافه و ظاهر غلط اندازی داشت.صورت بزک کرده،تیپ جلف...ادا و اطوار. سکسی....ولی خب...من در شرایطی نبودم که حق انتخاب داشته باشم....برای همین سرم و تکون دادم و گفتم:



-قبول!



لبخند پیروزمندانه ای زد و با بالا آوردن دستش گفت:



-بزن قدش!



نمیدونم کارم درست بود یا نه و اعتمادم نتیجه اش چی میشه اما با توجه به شرایط مالی و وضع و اوضاع زندگیمون نمیتونستم بیخیال این شانس بزرگ بشم. بنابرین دنبال دختری که حتی اسمشم نمیدونستم راه افتادم.



بهش گفتم که وسایلم تو اتاقک نگهبانی و با کمک خودش همه رو از اونجا برداشتم .

سوئیچش رو که از جیب مانتوی فیت بدنش بیرون کشید پرسیدم:



-ماشین داری؟!



-یه دویست و شش ناقابل! راستی نگفتی اسمت چیه؟؟


در صندوق عقبو باز کرد و من همونطور که وسایلم رو اونجا میگذشتم گفتم:


-بهار..بهار احمدوند!



با لوندی تارهای شاه بلوطی رنگ موهاشو زیر مقنعه اش فرو برد و گفت:



-منم شمیمم...شمی هم صدام میزنن...



لبخند محوی زدمو گفتم:



-همون شمیم رو ترجیح میدم!



سوییچو تو دستش چرخوند و گفت:



-پس بپر بالا که دلم یه دوش میخواد و بس! خیلی وقت اینجام! من تو سرما هم عرق میکنم! الان جز دوش آب گرم هیچی آرومم نمیکنه!



باشه ای گفتم بدون هیچ حرف اضافه ای سوار ماشینش شدم...

Report Page