Nightmare

Nightmare

Tooka
@FanficTXT

با احساس خیسی روی سینه اش و صدای جیغ های خفه ای، از خواب پرید...

ا/ت توی بغلش خوابیده بود؛ ولی داشت گریه میکرد و جیغ میکشید.

عرق های سرد پیشونیش بخاطر اینکه به سینه یونجون تکیه داده بود، باعث میشد لباسش خیس و خیستر بشه...

سعی کرد از خواب بدی که میدید بلندش کنه.

آخرش صدا زدن هاش جواب ندادن...

بدن یخ زدت رو توی بغلش کشید...

-بیدار شو!

چشم هات کم کم باز شدن.

اول اطراف رو گشتی تا بتونی یونجون رو پیدا کنی.

با مردمک های چشمت که مدام میچرخیدن و التماس میکردن...


"یونجون رو بهم نشون بدین..."


شونه ی پهنش رو دیدی که بهش تکیه کرده بودی.

از بغلش بیرون اومدی و دست هات رو قالب صورتش کردی...

+آه...یونجون تو اینجایی...خداروشکر!

کمی به صورت متعجبش نگاه کردی، دوباره توی بغلش افتادی و فشارش دادی!

-حالت خوبه؟!

+ن...نه! نه یون...خواب دیدم از دستت میدم...خیلی وحشتناک بود! یونجون...! لطفا منو تنها نذار...

-نمیرم...نمیذارم...همیشه کنارتم، اوکی؟

اشک هات رو پاک کردی و لبخندی بهش زدی. 

-برم برات شیر گرم بیارم تا بتونی راحت بخوابی.

خواست بلدشه که دستش رو گرفتی.

نمیذاشتی تنها بره...

+یا! همین الان گفتی تنهام نمیذاری!

-اوکی ولی من فقط میخوام برم برات شیر بیارم...

+نمیدونم. باید منم ببری!

بعدش خودت رو روی کولش انداختی و سمت آشپزخونه رفتین...!


━━━━━━━━#Tooka

Report Page