Nightmare

Nightmare

Тαвαи

جنگلی تاریک...

اسمان سیاه بود ... بدون هیچ ستاره و ابری ...

همه جا تاریک بود ...

تاریک ...

تاریک ...

تاریک ...



وحشت زده چشم هاش رو باز کرد و داد نسبتا بلندی کشید و به حالت نشسته در اومد

دوباره همون کابوس ... دوباره همون خواب تکراری

!!چرا همیشه کابوس میدید و همیشه یه کابوس

با صدای بلند در که از برخوردش با دیوار ایجاد شده بود افکارش رو به جای دوری از دهنش فرستاد و به چهره نگرانش نگاه کرد

با عجله به سمتش اومد و کنارش روی تخت نشست

دستاش رو دو طرف صورتش گذاشت

لحنه صداش نگران بود !

_خوبی جیمینا ؟ بازم خواب دیدی بیبی ؟

سرش رو اروم تکون داد و اروم زمزمه کرد

+من خوبم..

خودش رو جلو کشید و بغلش کرد و دستش رو روی کمرش گذاشت و نوازش گونه دستش رو روی کمرش کشید

_خوبه!..خیلی خوبه!

صدای بم و دورگه اش بهترین ارام بخش برای جیمین بود

دستاش رو دور گردنش حلقه کرد و سرش رو روی شونه اش گذاشت

+خوشحالم که دارمت جانگ کوکا

خوب بود که بین این همه سختی هنوز اون رو داشت!!!

Report Page