NAT

NAT

ᝬɴᴀᴛᴀʟɪᴇ™

-"بابایی..."

با صدای جیغ دخترش از خواب پرید 

به اطراف نگاهی انداخت و به دنبال اون خرگوش کوچولوی شیطون،که با ورودش به زندگیش معنای تازه ای بخشید 

گشت...

اما در اون تاریکی فقط جسمی ساکن و سیاه رنگ رو میدید که عجیب براش اشنا میزد 

با خودش فکر کرد

"چقدر شبیه جئونه"

یکهو ترسی به دلش افتاد 

نباید اون مرد دوباره بر می گشت...نه حالا که تونسته بود از دستش فرار کنه و خودش و دختر زیباش رو نجات بده 

اون این همه خفت و خاری، ازار و اذیت،حقارت و بدبختی رو تحمل نکرده بود 

که دوباره به دست اون شیطان بیوفته 

ارباب جئونی که تمام زندگیش،بچه گیش، 

رویا ها و اینده اش رو نابود کرد! 

با فکر به اون روزهای تلخ و ترسناک 

به سرعت از روی مبل بلند شد و چراغ رو روشن کرد و بعد...فقط این صدای سوتی ازار دهنده بود که گوش هاش رو از دیدن بدترین کابوس شب هاش نوازش می کرد. 

ترسیده خواست چیزی بگه که اون زود تر به حرف اومد

+"چقدر دلم برات تنگ شده بود...عروسک کوچولو..."

پوزخند روی لب هاش تهیونگ رو یاد اولین دیدار و شنیدن همون لقب نفرت انگیز از زبون کثیف اون مرد می انداخت. 

با برداشتن اولین قدم، تهیونگ ناخوداگاه به عقب رانده شد 

با دیدن ترس اشکار معشوقه ی دوست داشتنیش سر جاش ایستاد و بعد از گرفتن نفسی عمیق 

لب زد

+"کاری باهات ندارم...فقط بهم بگو اون،(به اون دختر بچه ی الهه مانند که مانند پدرش زیبا و پرستیدنی بود و با اخم بهش نگاه می کرد اشاره کردو ادامه داد)..دختره منه؟"

زمان...ایستاد. 

بزرگترین رازی که همیشه از اشکار شدنش وحشت داشت به همین سادگی قرار بود دنیای شیرینی که برای خودش و دخترش ساخته بود رو نابود کنه 

اشک هاش از چشم های سیاه رنگ و معصومش که هنوزم همون جذابیت قبل رو برای جونگکوک داشت، جاری شد!

تلخندی زد...سکوت تهیونگ بیانگر همه چیز بود. 

از این پس، این جونگکوک-بزرگترین و خطرناک ترین رییس باند مافیایی سئول- بود که قرار بود سرنوشت همسر و فرزندش رو عوض کنه! 


#Scenario | #Kookv

Report Page