My Love

My Love

(@HyunlixArea) By Salix🐣

روی نیمکت چوبی پارک روبه روی خونه مشترک خودش و

دوست پسرش نشسته بود .نسیم خنکی پوستش رو قلقلک

میداد و موهاشو نوازش میکرد.

دوست پسرش رو درحالی که با پسرای کوچولوی توی پارک

بازی میکردن نگاه میکرد.

عشق هیونجین به فلیکس قابل توصیف نبود و حاضر بود تمام دنیاشون به پای فلیکس بریزه.توی افکارش غرق بود که با صدای پسر توی

ذهنش سرش رو بالا گرفت و توی چشمای درخشان پسر

جلوش نگاه کرد.

فلیکس: به چی فکر میکنی عزیزم؟

هیونجین دستش رو دور کمر پسر کوچکتر و خیس از عرق

انداخت و گفت

هیونجین: من به غیراز عشق زندگیم به کی فکر میکنم؟

فلیکس باکمی ترس توی ذهنش گفت( یعنی اون کیه؟

هیونجین هیچ وقت به من نگفته که عاشقم پس اون کیه؟)

باچهره ای توی هم رفته به هیونجین چشم دوخت و گفت

فلیکس: میشه بگی اون کیه؟

هیونجین بلند خندید و گره دستش رو دور کمر باریک فلیکس

بیشتر کرد و گفت

هیونجین: اخه پسره ی دیونه، من به غیر از تو کیو دارم؟

برق چشمای فلیکس دوبرابر شد و کمی خم شد و صورت

هیونجین رو بین دستای کوچیکش گرفت و فاصله ی بینشون

رو از بین برد.

مک عمیقی به لب پایین پسر بزرگتر زد و خواست مک بعدی

رو عمیق تر بزنه که ناگهان صدای بچه هایی که باهاشون

فوتبال بازی می‌کرد رو شنید.

یکی از اونها باچشمای گرد شده گفت.

+واییییییییییی فلیکس شی داری چیکارمیکنی؟

باصدای اون پسر سریع از هیونجین جداشد و بالرزش توی

صداش گفت

فلیکس: من..من...من کاری نمیکردم.

پسر کوچولو گفت

+ خودم دیدم داشتی لبای هیونجین شی رو مثله ابنبات

میخوردی

فلیکس به سمت هیونجین برگشت و وقتی دید داره ریز

میخنده حرصش گرفت و مشت محکمی به بازوش زد.

خنده ی هیونجین بیشتر شد و فلیکس چشم قره ای به عشق

رفت و دوباره به سمت پسر کوچولو برگشت و گفت

فلیکس: ببین جوهان این چیزیه که بین عاشقا اتفاق میوفته و

خیلیم عادیه.حالا لطفا برو بازی کن وقتی بزرگ شدی برات

توضیح میدم.

جوهان با پایین انداختن سرش تایید کردو به سمت زمین

فوتبال دوید.

فلیکس دوباره به سمت هیونجین برگشت و گفت

فلیکس: پاشو بریم خونه تا بیشتر از این آب نشدم از خجالت.

هیونجین نگاهی به فلیکس انداخت و بلند شد و دست فلیکس

رو گرفت و توی یه حرکت ناگهانی فلیکس رو توی بغلش کشید

و قبل از اینکه فلیکس غر بزنه بوسه ی خیسی روی لباش زد .

بعد از ۷ ثانیه از لب های قلوه ای فلیکس فاصله گرفت و

درحالی نگاهش از لب های خیس پسر به سمت چشمانش

میومدن گفت

هیونجین: تو همیشه بهترین و عزیزترین کسی بودی که

داشتم . عاشقتم تا آخر عمرم فلیکسم.

Report Page