My love ❤

My love ❤

Yasna

چند ماه بعد

شما نمیتونین برای زندگی من تصمیم بگیرین من هر کاری دلم بخواد میکنم شما چطوری میتونید خیلی راحت بیاین بگین پاشم با پسر شریکتون ازدواج کنم مگه این زندگی من نیست چرا توش دخالت میکنین

آقای کیم.. ساکت صداتو بیار پایین برای اینکه رسانه ها چرت و پرت نگن و این رسوایی ها تموم بشه باید ازدواج کنین صداتم برام بالا نبر برای سود شرکت باید اینکار و بکنی همین که گفتم تا هفته ی دیگه مراسم ازدواجتون و میگیریم

با گریه سمت مامان برگشتم که با بابا حرف بزنه ولی انگار نه انگار فقط با ناراحتی نگام میکرد دنیل هم سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت خیلی راحت همشون من و به این شرکت و این کارا فروختن رو کردم به همشون و با گریه جیغ زدم

متاسفم واقعا متاسفم از همچین خانواده ای که دارم ایکاش هیچوقت شما خانوادم نبودین و با گریه دوییدم سمت اتاقم نشستم رو تختم، و سرمو تو دستام گرفتم وچند ساعت گریه کردم که نفهمیدم چطوری چشمام گرم خواب شد.....


3ماه بعد

دو ماه و نیم از ازدواج منو کوک می‌گذشت تو این دو ماه و نیم بیشتر به هم نزدیک شدیم و دیگه خبری از اخم و نگاه های سرد نبود فقط مثل موش و گربه به هم میوفتادیم

هی کوک وسایلا رو اونجا نذار بیار اینور کوک رنگ ها رو کجا گذاشتی

همون جا کنار جعبه ی وسایلاس

اوه اوکی پیدا کردم بیا که شروع کنیم

اخه من نمیفهمم تو چرا انقدر عذاب زیاد میکنی گفتم نقاش بیاریم رنگ میکنن دیگه

نه نه خودم میخوام رنگ کنم چی میشه حالا رنگ کنیم چیزی ازت کم نمیشه ماشالله همچین قد و هیکلی داری یکم به کار بگیر

بعد گفتن حرفم اومد نزدیکم و من هی عقب عقب رفتم که آخرسر خوردم به دیوار بین خودش و دیوار اسیرم کرد و سرشو آورد نزدیک گوشم و پچ زد

از این قد و هیکلم تو کار های دیگه هم میتونم به کار بگیرم میخوای امتحان کنیم

با گفتن این حرفش جریان خون و تو صورتم حس کردم هلش دادم که تکون نخورد و دیدم داره هی نزدیک میاد زدم تو جای حساسش که اخش بلند شد از فرصت استفاده کردم رفتم سمت رنگ و با براش برای کار که غرغراشو شنیدم اخ دختر مگه وحشی هستی اگه عقیم بشم میخوای چیکار بکنی ها با این کارت تجدید نسل نمیکنیم

از این همه پرروییش چشمام اندازه توپ بسکتبال شده بود

اوه نمیدونستم همچین استاد منحرفی دارم

اومد نزدیکم و سطل رنگ و برداشت و و شروع به رنگ زدن کرد

هوم کجاشو دیدی در کنار حرف عملیشم میتونم انجام بدم

یااا جئون جونگ کوک

بله جئون یسنا

هایششش

منم شروع کردم به رنگ کردن یه قسمت دیگه همینطور مشغول بودم که حس کردم یکی پشتمه و بعدش قسمت بالای سرم داره رنگ میشه برگشتم آروم پشتم دیدم کوک خیلی جدی داره رنگ میزنه همینطور داشتم نگاش میکردم که سرشو آورد پایین و نگاهامون تو هم گره خورد یکم که گذشت کوک سرشو آورد نزدیک که ببوسه منم که شیطنتم گرفت تا سرشو آورد نزدیکم براش رنگی و زدم به صورتش و از زیر دستش فرار کردم رفتم یه گوشه با کارم هنگ کرده بود وقتی به خودش اومد اومد سمتم که منم شروع کردم به دوییدن وای غلط کردم کوک نیا باشه غلط کردم اه نزدیک نیا

دیگه دیره بیبی الان آقا گرگه میاد ببعیشو بگیره

با خنده دوییدم که از پشت توسط دستای قدرتمند کسی گرفته شدم

نه کوک ولم کن اه

هوم بودین حالا

منو انداخت رو کاناپه و افتاد روم و شروع به قلقلک دادنم داد

وای کوک بسه وای بسه خواهش میکنم وای نکن نکن

تازه شروع کردم

انقدر قلقلک داد که اشکم در اومده بود بعد اینکه خسته شد ولم کرد و شروع به خندیدن کرد

از این به بعد باید پای عواقب کارات بمونی

منم نشستم رو کاناپه و زبانم و براش در آوردم

چی نکنه بازم دلت میخواد

نه باشه باشه غلط کردم و بعد هر دو زدیم زیر خنده .....


یسنا بیا دیگه خستم کردی دو ساعته داری چیکار میکنی

وا خب من چیکار کنم یهو میای میگی پاشو بریم بیرون

خوبه حالا دوساعته میگم بیا برو آماده شو انقدر کار داره آماده شدن

بله پس چی کار شما مردا که راحته یه لباس یه شلوار تمام ما خانوما باید بمونیم انتخاب کنیم موهامون درست کنیم آرایش کنیم و....

باشه باشه بسه غلط کردم فقط پاشو بیا با این کارات نمیتونیم به همه ی برنامه های امروز برسیما

اوکی اومدم بریم

با هم سمت ماشین رفتیم و تو راه با هم حرف میزدیم

میگم کوک اول کجا بریم؟

هوم نمیدونم در اختیار شمام هر چی شما بگین

هوم خب اول بریم سینما؟

اوکی بریم

و تا اونجا همش به حرفا و خاطرات کوک می خندیدم

هی خنده نداره خب چیکار کنم شیر موز دوست داشتم

وای کوک... وای اخه به خاطر شیرموز رفتی دوستتو فروختی

خب بچه بودم چیکار کنم تو خودت مگه از اینکارا نکردی

نخیر من بچه ی خوبی بودم

هوم اره معلومه

یااا مسخرم میکنی

با این حرفم شروع به خندیدن کرد

با حالت قهر رومو کردم سمت پنجره که گرمای دستشو تو دستم حس کردم

هی بیبی من قهر کرده؟

...........

هوم نکنه بازم دلش قلقلک میخواد ها

دستشو رو شکم گذاشت و شروع به قلقلک دادن کرد

با خنده جیغ زدم باشه باشه غلط کردم اه

که اونم با خنده

خوبه که نقطه ضعفتو میدونم

اه خیلی بدی

باشه حالا قهر نکن

سرمو رو شونش گذاشتم و دستمو و تو دستش و کل راه از این آرامش استفاده کردم

یآآآه این چه فیلمی بود اخه اشکم در اومد چرا پسره مرد دلم برای دختره خیلی سوخت این همه سختی کشیدن آخرسر نتونستن بهم برسن

هوم حالا گریه نکن بیا جاش پاستیل بخور

اه کوک چقدر بی احساسی طرف مرد میگی پاستیل بخورم اصلا یه سوال اگه من بمیرم انقدر بی خیالی ؟

با این حرفم نگاهش رنگ عصبانیت گرفت و به طوری که خودم از حرفی که زدم پشیمون شدم

هیچوقت یسنا هیچوقت این حرفو جلوی من نزن میدونی که خوشم نمیاد

باشه فقط پرسیدم چرا عصبانی میشی

میمیرم می فهمی بدون تو میمیرم اگه تو نباشی منم نخواهم بود

با این حرفش اشک تو چشمام جمع شد و خودمو انداختم تو بغلش منم کوک منم بی تو میمیرم بیا یه قولی به هم بدیم

چی؟

اینکه تا ابد کنار هم بمونیم و همدیگر و تنها نذاریم

انگشت کوچیکم و جلو آوردم و گفتم قول میدی؟

انگشت کوچیکمو با انگشت کوچیکش گرفت ..قول تا ابد کنارتم

بعد سینما رفتیم شهر بازی و کلی خوش گذروندیم و چیز میز خوردیم همه ی وسایلا رو سوار شدیم و کلی خندیدیم و رفتیم تو اتاق عکس کلی مسخره بازی در آوردیم و عکس گرفتیم بعد از اینکه حسابی بازی کردیم و خسته شدیم سوار ماشین شدیم و به سمت جایی که کوک از صبح میگفت سوپرایزه حرکت کردیم با دیدن دریا تعجب کردم و سمت کوک برگشتم

چرا اومدیم اینجا؟

هوم یکم صبر کن خانوم کنجکاو به زودی می فهمی

از ماشین پیاده شدیم اومد سمتم و دستمو گرفت همینطور رو ماسه های نرم دریا پا میذاشتیم که از دور یه عالمه نور و یه پرده سفید دیدم که با باد ملایم تکون میخورد

کوک اونجا رو ببین به نظرت اونجا چیه بریم ببینیم؟

هوم بریم ببینیم

سعی کردم با سرعت بدوام ولی کوک آروم میومد

یااا کوکی میشه عین لاکپشت نیای اینطوری باشه تا صبح هم نمیرسیم

با خنده گفت چه عجله ای داری

اه اصلا بیا مسابقه بزاریم تا اونجا ۱ ۲ ۳ شروع کردم به دوییدن و اونم با خنده پشتم میومد

آروم نیوفتی دختر

هوم نمیوفتم نگران نباش

بلاخره به اونجا رسیدم با دیدن اون منظره دهنم باز مونده بود برگشتم سمت کوکی که دیدم دستاش تو جیبش با خنده داره نگام میکنه

از هیجان زیاد نمیتونستم درست حرف بزنم

ک...کوکی اینا همه برای منن؟

با لبخند نزدیکم شد و کمرم و گرفت و نوازشم کرد

اره عشقم اینا رو برای تو تدارک دیدم


از شوکی که بهم وارد شده بود نمیدونستم چی بگم که کوک جلو پام زانو زد و از تو جیبش جعبه ی کوچیکی در آورد و سمتم گرفت با دیدن حلقه اشکام سرازیر شدن

یسنا میدونم این همه مدت زیاد اذیتت کردم میدونم خیلی از دستم حرص خوردی و از همه مهم تر اینکه میدونم ازدواجمون اول با زور به خاطر پدرت و نجات شرکت بود ولی الان هیچ زوری نیست من بهت علاقه دارم خیلی زیاد من قبل ازدواج از وقتی که دیدمت بهت علاقه پیدا کردم اوایلش فکر میکردم الکیه برای فراموش کردنت سعی میکردم باهات بدرفتاری کنم و بهت بی توجهی کنم ولی بیشتر خودم عذاب کشیدم و امروز میخوام که این ازدواج الکی واقعی بشه میخوام خاطرات جدید و زندگی جدید و واقعی در کنار هم بسازیم میشه ستاره ی شب هام بشی عشقتو به من میدی؟

با گریه سرمو تکون دادم و منم جلوش زانو زدم

من خیلی وقته که قلبمو بهت باختم جئون جونگ کوک و پریدم بغلش بلندم کرد و ازم جدا شد حلقه ی قدیمی رو در آورد و جدید و انداخت تو دستم بهش نگاه کردم که سرشو آورد بالا و نگاهامون تو هم گره خورد سرشو آورد جلو و محکم منو بوسید و منم دستمو دور گردنش حلقه کردم و همراهیش کردم بعد اینکه نفس کم آوردیم از هم جدا شدیم

خیلی دوست دارم اینو بدون که هیچوقت تنهات نمیزارم و همیشه ازت محافظت میکنم

منم خیلی دوست دارم مرد من

فقط یه کاری مونده؟

چی؟

با خماری و شیطنت نگام کرد

امشب باید مال هم بشیم

منظورشو گرفته بودم ولی خودمو به اون راه زدم

خب الانم که مال همیم

هوم نه بیب الان شفاهی گفتیم باید عملیشو انجام بدیم در ضمن من دلم بچه میخواد خیلی وقته ازدواج کردیم فرصت خوبیه

آروم با دستم به سینش زدم

یااااا

هوم مگه تو نمیخوای ؟

خب چرا ولی زوده

نیست خیلی دیرم شده تا الان باید چهار تا بچه داشتیم

با چشم درشت شده نگاش کردم

کوک چخبره چهارتا مگه مهدکودکه

هوم من دوتا پسر و دوتا دختر میخوام

امر دیگه نه میخوای بیشترش کنیم چطوره

هوم فکر بدی نیست فعلا همین قدر بیاریم به بعدش فکر میکنیم

یااا منحرف

با خنده دستمو گرفت و نشستیم رو صندلی و مشغول شدیم بعد اینکه شاممونو و خوردیم و به صدای امواج دریا گوش دادیم کنار دریا دست تو دست هم عین یه زوج واقعی قدم زدیم

بیب دیگه نمیتونم تحمل کنم دیگه امشب باید مال من بشی

بعد قدم زدن به اصرار کوک رفتیم هتل و تا وارد اتاقمون شدیم کوک منو گرفت و به خودش چسبوند همینطور همو میبوسیدیم که به سمت تخت رفتیم هلم داد که باعث شد بیوفتم رو تخت و خودشم روم خیمه زد همینطور داشتیم همو میبوسیدیم که نفهمیدم کی حواسم نبود کوک از فرصت استفاده کرد لباسامونو در آورد فقط وقتی به خودم اومدم که دیدم لخت روبه روشم و اونم خمار بهم نگاه میکنه سرشو آورد کنار گوشم و نجواکنان پچ زد

از امشب دیگه رسما مال منی

..................................................

یک ماه بعد

کوکی میشه حالا نری کار و خب بسپار به یکی دیگه این همه آدم اصلا دنیل که هست

همینطور که داشت چمدونشو می بست اومد سمتم و بغلم کرد

عزیزم چیزی نمیشه نترس زود بر میگردم مجبورم برم کارا خیلی عقب افتادن من باید به عنوان صاحب شرکت جئون برم تو اون جلسه

با ناراحتی سری تکون دادم

اوه بیبی من قهر کرده قهر نکن دیگه بیا ببینم امشب میخوام تا صبح تو بغلم بگیرمت برا منم جدایی سخته ولی چیکار کنم قول میدم زود برگردم حالا قهر نکن باشه

با تخسی سرمو تکون دادم

باشه

..................

فردا

کوک چمدونشو و سمت ماشین برد و داخل گذاشت بعدش اومد سمتم و بغلم کرد و یه بوسه طولانی رو لبم گذاشت

قول میدم زود برگردم و وقتی برگشتم از کنارت تکون نخورم هر شبم بهت زنگ میزنم و برات اهنگ مورد علاقتو بخونم که خوابت ببره و به خاطرت خوب غذا بخورم

میون گریه خندم گرفته بود

باشه دیگه انقدر خودتو لوس نکن پاشو برو که اگه بیشتر بمونی نمیزارم بری

بازم منو به آغوشش کشید نمیدونم چرا از صبح یه حسی داشتم یه حس سردرگمی و ترس حس میکردم این لحظات آخر با هم بودنمونه حس میکردم این آغوش گرم برای بار آخره

ازم جدا شد و سوار ماشینش شد دست تکون داد و رفت تا موقعی که از دیدم خارج بشه نگاهش کردم و لبخند تلخی زدم

امروز قرار بود پسرا و دخترا بیان که من تنها نباشم بدون کوک خونه یه طوری بود از الان خیلی دلتنگش بودم و استرس بدی داشتم دخترا رسیدن و اومدن با هم سر میز غذا ها رو بچینیم که صدای پسرا هم بلند شده بود که داشتن می خندیدن و دعوا میگرفتن نامجون همینطور مشغول جابه جا کردن کانالا بود و جینم هی سرزنشش میکرد که چرا زد یه جا دیگه برنامه آشپزی داشت میداد ما دخترا هم تو آشپزخونه داشتیم به کاراشون می خندیدیم ظرف سالاد و برداشتم که بزارم رو میز که همون لحظه با شنیدن صدایی سر جام خشک شدم

متاسفانه هم اکنون خبر ناراحت کننده ای به دستمون رسیده صاحب شرکت و پسر رئیس بزرگ.. جئون جونگ کوک به دلیل تصادف شدیدی که داشتن جان باختن

با شنیدن این حرف دیگه هیچ صدایی نتونستم بشنوم ظرف سالاد از دستم سر خورد و افتاد و با صداش بچه ها به سمتم برگشتن همه تو شوک بزرگی بودن احساس سرگیجه وحشتناکی داشتم نمیتونستم نفس بکشم


جیمین.....یسنا ...یسنا حالت خوبه؟

با شنیدن این حرف چشمام سایه رفت و دنیا برام تیره و تار شد.....................


6سال بعد

مامانییییی

جونگسان آروم عزیزم میوفتی

دویید سمتم و پرید تو بغلم

پسره گلم چطوره امروز مهدکودک چطور بود؟

با گفتن این حرفم سرشو انداخت پایین و معلوم بود بغض کرده دستاشو گرفتم و سرشو آوردم بالا بگو ببینم کی پسر منو اذیت کرده برم حسابشو برسم با این حرفم خنده ای کرد که دندون های خرگوشیش معلوم شد و با دیدنش یاد عشق زندگیم افتادم بغضم گرفته بود ولی سعی کردم پنهونش کنم

هیچی مامان دلم برا بابا خیلی تنگ شده ... چرا بابا نمیاد پیشمون چرا بر نمیگرده این سفر پس کی تموم میشه

همیشه از این روز می ترسیدم از این روزی که ندونم چه جوابی به بچه بدم با لبخندی که پشتش یه عالمه ناراحتی بود صورتشو نوازش کردم

دوست داری بریم پیش بابا؟

با ذوق بچگونش دستاشو به هم کوبید و سرشو تکون داد

سوار ماشین شدیم و تو راه گل خریدیم وقتی رسیدیم دست جونگسان و گرفتم گل ها رو بهش دادم جلوتر از من دویید و رفت پیش کوکی گلا رو رو خاکش گذاشت و با لحن بچگانه ای شروع به حرف زدن کرد

بابایی مامانی همیشه میگه که تو ما رو از دور میبینی و مراقبمونی پس چرا ما نمیتونیم تو رو ببینیم؟

بابایی پس کی از سفر بر میگردی چرا تموم نمیشه انقدر طولانیه میدونی مامانی هر شب بدونه تو گریه میکنه ولی نگران نباش من هستم مواظبشم نمیزارم غصه بخوره

جونگسان همینطوری داشت حرف میزد و منم فقط اشک می ریختم کاری که همیشه تو تنهاییم میکردم بعد اینکه حرفش با پدرش تموم شد رفت تو ماشین نشست و من موندم تنها با عشق زندگیم با گریه سر خاکش نشستم و خاک و نوازش کردم

کوکی یادت میاد به هم چه قولی داده بودیم گفتیم که تا آخرش با هم میمونیم و هرگز از هم جدا نمی شیم ولی تو زدی زیرش تو بهم قول داده بودی ولی پاش نموندی یادته گفته بودی که دلت بچه میخواد گفتی چهارتا بعد سرش بحث کردیم و راجب جنسیت و اسم دعوا گرفتیم با گریه خنده ای کردم

کوکی یادته گفته بودی بی من میمیری و منم بهت گفتم منم اگه تو نباشی میمیرم یادته چقدر تو سینما سر فیلم دعوا گرفتیم هوم یادت میاد اون موقع چقدر عین موش و گربه به هم میپریدیم شبا همش با صدای آرامش بخشت برام اهنگ های مورد علاقمو میخوندیو و تا صبح موهامو نوازش میکردی که بخوابم بهت گفتم انقدر منو لوس نکن اگه عادت کنم چی تو گفتی نگران نباش همیشه هستم لعنت به من ایکاش...

یهو بغضم شکست و جیغ کشیدم

ایکاش من لعنتی اون روز نمیذاشتم بری بهت گفتم نرو گفتم دلم آشوبه ولی توجه نکردی و رفتی رفتی و همه ی خاطرات و روحمو با خودت بردی میدونی کوکی من میخواستم بیام پیشت میخواستم خودکشی کنم ولی نتونستم چون فهمیدم که ثمره ی عشقمون تو وجودمه و تنها یادگارت برام اونه من فقط به خاطر پسرمون زندم و قول میدم که مراقبش باشم و خوب بزرگش کنم نگران نباش اونو یه جنتلمنی مثل تو بار میارم با گریه از سر خاک پاشدم

خداحافظ عشق اول و آخر من .....

به سمت ماشین رفتم که زندگی جدیدی با پسرم شروع کنم .........

خودم موقع نوشتنش اشکم در اومد چه کنم خواستم اینبار متفاوت باشه





Report Page