My baby!
♡روی کاناپه دراز کشیده بود و همونطور که دستش رو زیر سرش گذاشته بود به تنها مرد زندگیش خیره شده بود
_هیونگ؟
مرد همونطور که دستاش با سرعت روی دکمه های کیبورد حرکت میکرد لب زد
_جانم؟؟
جونگکوک سکوت کرد و با ناراحتی لب و لوچه اش رو آویزون کرد
جیمین که صدایی از پسر بچه شیطونش نشنید سرش رو از لب تاپ بیرون آورد و خیره بهش دستش رو زیر چونه اش زد
_زبونتو موش خورده؟
جونگکوک غلطی توی جاش زد
_نه
_صدام کردی اشتباه شنیدم؟؟
_هیچی پشیمون شدم
جیمین میدونست که پسر بچه رو به روش باز هم بهونه گیر شده. اما نمیتونست اعتراض کنه چون خودش بود که اون رو اینطور بد عادت کرده بود
از پشت میز بلند شد و سمت پسر قدم برداشت
کنار کاناپه زانو زد و موهای پسر که بلند شده بود رو از صورتش کنار زد و پشت گوشش فرستاد
_بیبی من گشنه اش نیست؟
جونگکوک که از نوازش های مرد خمار شده بود لب زد
_فکر کردم یادت رفته
_شکمو !!پاشو برات یه چیزی آماده کنم
جونگکوک با ذوق میخواست بلند شه که جمله بعدی جیمین باعث شد دوباره توی کاناپه ولو بشه
_اما تا پسر کوچولوم نگه واسه چی صدام کرده بود از شام خبری نیست
_نمیگم
صورت پسر رو نوازش کرد و با صدای آهسته ای لب زد
_باز که بهونه گیر شدی دلبر من
نگاهش رو به چشمای جیمین داد و من من کنان گفت
_خب دلم واست تنگ شده اما بهم توجه نمیکنی
_کی؟من بهت توجه نمیکنم؟؟
_اوهوم دیروز که کلا نبودی امروزم که همش سرت تو لب تاپه
جیمین خندید
_با این هیکلت خجالت نمیکشی بچه؟؟ میدونی که سرم شلوغ بود
جونگکوک غر زد
_سرت شلوغ بود حالا چی میشد کل روز پیشش نمیموندی؟
جیمین دست پسر رو کشید و توی جاش نشوندش و کنارش نشست
_آها پس یکی اینجا حسودیش شده؟؟
_نه!
_ هیونگ سرش شلوغ بود اما الان دیگه اینجام باشه؟
_هومم نمیدونم
_جیمین برات چیکار کنه بانی؟
با لحن با مزه ای خودش رو لوس تر کرد
_شاید با یه شام یا یه چیز خوشمزه بتونی از دلم در بیاری
جیمین تصمیم گرفت تا جمله پسر رو با ذهن پر از حوسش جواب بده اون همین حالا هم به اندازه کافی دلتنگ اون بانی حسود و هیکلی بود
_شام میخوای یا یه چیز خوشمزه؟
از شیطنت مردش دلش ضعف رفت
_شام میخوام اما ممکنه که بعدش اونم بخوام؟
جیمین قهقه زد دستش روی سینه پهن پسر کوبید
_یالا تا هیونگ همینجا خمت نکرده بریم سیرت کنم شکمو!