movies...
pejman ebrahimiبهرام بیضایی فیلم: «شاید وقتی دیگر» را به سال 1366 ساخت. خود او گفته فیلمنامهی این فیلم را به این دلیل تایید کردند چون فکر میکردند تبدیل به فیلم بدی خواهد شد! یعنی میخواستند کاری کنند که بیضایی فیلم بدی بسازد و تحقیر شود! داستان مردی که گویندهی گفتار متن یک مستند شهری و گزارشی است و ناگهان در تصاویر جلوی چشم خود همسرش را میبیند نشسته بر ماشین مردی غریبه...! و این جرقهی شک اوست به همسرش.
از این لحظه پرس و جوی مرد در زندگی زنش آغاز میشود. از گذشتهی زن میپرسد و میشود چیزی شبیه بازجوها... زن هم بیخبر از همهچیز رفتهرفته دچار مشکل روانی و هویتی میشود...
«شاید وقتی دیگر»؛ با اینکه یکی از بهترین فیلمهای دههی شصت است، اما در بین ساختههای بیضایی از ضعیفترین فیلمهای اوست! ما دیگر عادت کردهایم هنگامی که از بیضایی میپرسند بهترین فیلمتان کدام است؟ پاسخ دهد: فیلم بعدیام! اما اینکه «شاید وقتی دیگر» چرا ضعیف است؟؟ بازی داریوش فرهنگ در فیلم بد است و بنا بر گفتهی خود بیضایی، او به ناچار فرهنگ را انتخاب کرد. داریوش فرهنگ، که بر خلاف نام خانوادگیاش کمتر نشانی از فرّ و فرهنگ دارد، در آن زمان همسر سوسن تسلیمی بود و این مسئله به نفع فیلم بود. اما فرهنگ میخواسته که جوان اول باشد و این به ضرر فیلم تمام میشد! نتیجهای که بیضایی از این معادله میگیرد این است: پنجاه پنجاه به ضرر فیلم!!! بیضایی توضیح نمیدهد که چرا از بازیگر دیگری استفاده نکرده است...
دلایل دیگر اینکه چرا این فیلم فیلم ضعیفی است:
فیلم یک سکانس بسیار طولانی دارد که بیضایی در آن نشان میدهد چرا و چگونه دو دختر در خردسالی از هم جدا شدند و تا اکنونِ فیلم، با هم مواجه نشدهاند. این سکانس، سکانسی است خوشساخت اما طولانی و کسالتبار! بسیار هم متاثر از نگاه دو فیلمساز شاخص تاریخ سینماست: چاپلین و هیچکاک. اساساً شاید وقتی دیگر بیش از هر فیلم دیگری در سینمای ایران ما را یاد هیچکاک میاندازد.
یک پلان در عتیقهفروشی وجود دارد که در آن صاحب عتیقهفروشی که شوهر یکی از خواهران دوقلو است باید به سادگی بتواند خواهر زنش را ببیند. چطور؟؟! معماری و دکوپاژ و تقطیع، طوری هستند که مرد بسیار ساده و در پیش چشماش باید خواهر زن خود را ببیند و متعجب شود و همان جا گره فیلم گشوده شود...! اما این اتفاق نمیافتد و ما تا پایان فیلم که زمانی است نسبتاً طولانی باید منتظر گرهگشایی نهایی بمانیم. این است که میگویم معماری و کارگردانی در آن سکانس ایراد دارد.
با تماشای فیلم، ما (اگر کارهای بیضایی را خوب دیده و خوانده باشیم) متوجه میشویم که این، فیلم بیضایی نیست! یعنی سوژهای نیست که بیضایی تمایل قاطع داشته باشد تا آن را بسازد.
اما جدا از این ایرادها، «شاید وقتی دیگر» سه بازی تکاندهنده از سوسن تسلیمی دارد. چند بازیگر خوب و قدیمی چون: علیرضا مجلل، اکبر دودکار، سیامک اطلسی... در آن عالی بازی کردهاند. چند سکانس کابوس بینظیر دارد که تا قرنها در خاطرهی سینمای ایران خواهد ماند. فیلمبرداری و رنگ و نور و جلوههایی تماشایی دارد. تصاویری از تهران دههی شصت و بعدتر تهران قدیم دارد که بسیار تماشایی هستند. طراحی و صحنهپردازی درخشان دارد. در سکانسهایی دکوپاژِ دقیق و هوشمندانه دارد... و همهی اینها در موسیقی اعصاب خردکن و شنیدنی و استادانهی بابک بیات ما را وارد جهان مخوف و آزاردهندهی فیلم میکنند... جهانی که در آن نقش تاثیرگذار و مخرب سیاست و مرد و سانسور و چکمه یک زن، یک زندگی و یک رویا را نابود میسازند! نوشتم رویا؟!... بله رویا...
«رویا رویایی» کاراکتر اصلی فیلمی است از ناصر تقوایی به نام: «کاغذ بیخط» که به سال 1380 ساخته شد و به ما نشان داد موضوع ذهنی نسل بیضایی و تقوایی همچنان پس از گذر از چند دهه، سانسور و سیاست و اضطراب و تفتیش است! رویا جهانی رویایی در خانه برای فرزندان خود ساخته است و آنها را با قصههای پریان بزرگ میکند. همسرش: جهانگیر که میخواهد جهان را بگیرد و در کارش فقط صحبت از حصار و ارتفاع زندان و دیوار است، با رویا مخالف است و این آغاز تنشی است اساسی بین این زوج. رویا میرود تا فیلمنامهنویسی یاد بگیرد و خود را در یک فیلمنامه و قصهی آن بیرون بریزد! اما همسرش مخالف است... هرچه میگذرد نظارت جهانگیر بر مراحل آفرینش فیلمنامه شدت میگیرد! اینجا هم چون فیلم بیضایی، مرد وسیلهای است برای سانسور و سرکوب و نظارت و خفقان! و کیست که نداند این مقولهها کمتر ارتباطی با اذهان پریشان گروهی فمینیست متعفن دارند؛ چون بیضایی و تقوایی زن را در نگاهی کلان در فیلم خود به تصویر کشیدهاند و او را منشا باروری و خلاقیت و آزادی میدانند. زن در آثار آنها خلاق است و میخواهد نفس بکشد... همانند خودشان و این دیگر ربطی به من مرد و شمای زن و مسائل جنسیتی ندارد. پوستر فیلم تقوایی هم به ما نشان میدهد که او میخواهد به شکلی مترقیانه، بین سانسور و عوامل سانسور از سویی، و اهل فرهنگ و قلم و اندیشه از سویی دیگر پیوند برقرار کند! این هم نشانهای است خوب و هم میتواند نشانهای هولناک باشد. چرا؟! چون فیلم تقوایی از اتاق خواب آغاز میشود و در آخر هم به اتاق خواب میرسد! انگار تمام فیلم در یک دقیقه اتفاق افتاده... یک دقیقهای که جهانگیر و رویا فرصت دارند برای به بستر رفتن آماده شوند و در آن بستر سانسورچی با نویسنده بخوابد!!! این خوابیدن را میتوانیم هرگونه بخواهیم تعبیر کنیم... اما من اینجا مایلم برخلاف زیست و تجربهای که داشتهام، آن را به شکلی مثبت تفسیر کنم و بگویم بیشتر پیوندی است بین سیاست و فرهنگ.
هر دوی این فیلمها واکنش نویسنده و کارگردان هستند به سیاست روز. جایی که کمتر فضایی برای تنفس اهل قلم فراهم بود. آنها ناچار شدند خود و جهان خود را بنویسند و ثبت کنند... جهانگیر ماهی بزرگی را بر روزنامههای دههی هفتاد تکهتکه میکند. قطرههای خون بر نام نویسندگان و خبر قتلهای زنجیرهای میچکند! جهانگیر آنقدر تند میرود که رویا وادار میشود به زور قرص ضد اضطراب بخوابد... آرام بگیرد... و بنویسد... آرامشی که دیری نمیپاید و رویا نسخهی اصلی فیلمنامهی خود را هم در دستان جهان میبیند. زیرا جهان همیشه باید نسخهی دستنویس و اصلی را بخواند و اگر خواست آن را در شومینه بسوزاند! درست بر همین اساس، زن و مرد فیلم بیضایی هم همین رابطه را دارند. مرد در تمام زندگی زن سرک میکشد و ابایی هم ندارد که او را مورد بازجویی مستقیم قرار دهد... و اینگونه است که کابوس آغاز میشود.
اما کاغذ بیخط با اختلاف فیلم بهتری است. بسیار درست و دقیق کارگردانی شده است. حدود هشتاد درصد فیلم در یک خانه میگذرد و ما هیچ پلان و زاویهی تکراریای در فیلم نمیبینیم. بازیهای خسرو شکیبایی و هدیه تهرانی و اکبر معززی و جمشید مشایخی و دو کودک فیلم بینقصاند. فیلمنامهی بسیار دقیقی دارد. فیلمنامه اصلی توسط «مینو فرشچی» نوشته شد و در دورانی که به کلاسهای فیلمنامهنویسی تقوایی میرفت شکل و ساختار گرفت و قوام یافت. همچنان و هنوز میتوان رابطهی بین استاد فیلمنامهنویسی/تقوایی را با رویا/فرشچی در فیلمنامه رد گرفت... اما همهی اینها به کنار. این دو فیلم در دو دهه از تاریخ فکر و فرهنگ ایران نوشته و ساخته شدند و باید نقد شوند. نقد این دو فیلم و در کل فیلمهای سالم سینمای بیمار ما سیمای انسان ایرانی را در طول تاریخ شکل میدهد. تقوایی و بیضایی از فیلمسازان انگشتشماری هستند که دروغ نمیسازند و آنچه زیستهاند را تصویر میکنند... و فیلمهایشان هم شبیه خودشان است. اما نقد و قلم و نگاه نقادانه هم میتواند امثال بیضایی و تقوایی را قضاوت کند. که چرا بیضایی «روز واقعه» یا «مجلس ضربت زدن» نوشت... که چرا گاه چیزهایی نوشت که در تاریخ به گونهی دیگری داوری شود؟! ... یا تقوایی چرا درست زندگی نکرد؟؟! ... چرا سکوت کرد و در خانه ماند و به خود نرسید و گاه تباه شد؟؟؟! اما همین هم میتواند برای نسل نوین ماندگار و کارساز باشد... همین فیلمها و همین نوشتهها که با وقفههایی چندین و چندساله از این دو عزیز منتشر شده و بر پرده رفتهاند... همینها هم میتوانند برای نسلی که بیشتر در اینستاگرام و شبکههای فاضلاب دیگر خواب است چاره ساز باشند... من به همین هم خشنودم و امیدوار...