Mouse

Mouse

فرهیختگان

کوهی که موش زایید



در فیلم "شبح جنگجو" (کاگه‌موشا) ساخته‌ی کوروساوا، شعار شینگن این است: "کوه تکان نمی‌خورد." قدرت نمادین شینگن در پنهان ماندن قدرت واقعی اوست؛ اگر کاری کند تا قدرتش را به رخ بکشد، این خطر وجود دارد که ضربه‌ای متقابل ضعف‌های او را نمایان کند و هیمنه‌اش فرو ریزد. پس حرکتی از خود نشان نمی‌دهد تا دیگران ناتوان از ارزیابی قدرت واقعی او مجبور به اتخاد استراتژی مشابه شوند. این چکیده‌ی فلسفه‌ی محافظه‌گرایی است و چه بسا، محافظه‌کاری.

نیروهای سنتی محافظه‌کار در طول ده‌ها و سده‌ها چنین سیاستی را در پیش گرفته‌اند تا هم خود را حفظ کنند و هم قدرت پنهانی از خود نشان دهند که دیگران را به احترام و تسلیم وادارد. تعادل قوا در جوامع سنتی با تداوم آرایش سیاسی موجود، این‌چنین تحکیم می‌یابد، نه با تغییرات اساسی که مستلزم تحولات اجتماعی نیز هست.


مهم‌ترین نیروی اجتماعی سنتی در ایران، روحانیت است که اگر پروپاگاندای تاریخ‌نویسان رسمی پس از انقلاب در باب تاریخ پیوسته‌ی مبارزات سیاسی روحانیت را همچون تعمیم‌های نابجای آل‌احمد و شریعتی در باب نقش مثبت روحانیت در تاریخ معاصر جدی نگیریم و استثنای بزرگ خمینی -و معدود روحانیون نهضت آزادی پیش از او همچون طالقانی و انقلابیون پیرو او مانند منتظری- را هم دلیل بر وجود قاعده‌ی عکس بدانیم، آنگاه خواهیم دید که قدرت روحانیت ایران در بیرون نیامدن از حجره بوده است نه در آمدن به صحنه. در واقع، میرزای شیرازی زمانی که به دعوت سیدجمال‌الدین اسدآبادی برای تداوم انتقاد از شاه پاسخ نداد، مطابق رویه‌ی علما در حفظ مرزبندی عالم لاهوتی علما با ناسوت سلطنت عمل کرد، نه زمانی که فتوای او علیه امتیاز انحصاری دخانیات به بیگانه منتشر شد (که آن‌هم اقدام نماینده‌اش در تهران، میرزای آشتیانی، بود) و مردم مذهبی را به صحنه کشاند. پرهیز از نمود مادی قدرت معنوی.

اما امروز که مرز ناسوت و لاهوت در سلطنت مدعی دیانت فرو ریخته، به نظر می‌رسد که باز هم روزی رسیده که روحانیت به حجره باز‌می‌گردد. شروع این‌ ماجرا را اگر از حصر علمای منتقد دهه‌ی شصت ندانیم، دستکم اقدام "جامعه‌‌ی مدرسین حوزه‌های علمیه" برای تحدید مرجعیت به فهرست مورد تاییدش در دهه‌ی هفتاد را که رنجش و جدایی علمای محافظه‌کار همراهی همچون آذری قمی را در پی داشت، باید نقطه‌ی عطف بشماریم. قم استقلال خود را به تهران فروخت؛ همچنان که لاهوت را به ناسوت باخت.


رقابت امروز علما و جنگجویان، چیزی بیش از جدال قزلباشان ترک با علمای عصر صفوی‌ است. قزلباشانی که علمایی چون صاحب مسند شیخ‌الاسلام اصفهان را رقیب خود در کسب قدرت می‌دیدند و فقط منازعات قومی خودشان (به‌ویژه شاملو، روملو و تکلوها) فرصتی به علما و ایرانیان می‌داد.

اما پاسداران جنگ‌ندیده‌ی پروژه‌های پولساز عمرانی همچنان که پاسداران دوران انقلاب و جنگ را آرام آرام کنار می‌زنند، روحانیون را هم گام به گام به حجره‌های مدارس سنتی قم پس می‌رانند (البته مدارس لاکچری شمال تهران هم هست که باج پاسداران به اینان‌اند.)

با مرگ مهدوی کنی، مدرسی یزدی و مصباح یزدی و تشدید علایم زوال عقل در پیرمرد پرحاشیه‌ی شورای نگهبان، همزمان با مرگ هاشمی رفسنجانی که نماینده‌ی اصلی حضور روحانیت در قدرت بود، به نظر می‌رسد تنها روحانی برجسته که خواسته و ناخواسته در مقابل قزلباشان ایستاده، آملی لاریجانی است. او که به همان شیوه‌ی محافظه‌کارانه‌ی علما از خود و خانواده‌اش دفاع می‌کند، کارکرد دفاع از آخرین سنگر علمای قم در دارالخلافه‌ی تهران را نیز بر عهده گرفته است. نامه‌ی تند آملی به یزدی -همچون نامه‌ی ۸۸ هاشمی به خامنه‌ای- را به یاد بیاورید؛ وقتی "طلبه‌ی لاشی‌" همچون سیاستمداری ناشی تند نوشت و زود عقب نشست. کوه تکان خورده بود.


با این همه، دیگری از کوه روحانیت، چیزی نمانده جز تپه‌های کوچکی در لایه‌های مذهبی جامعه و نیز پر کاهی از قدرت. وگرنه، کیست که با مشاهده‌ی نمایش مترسک جمهوریت در این روزها، نفهمیده باشد که این نه بازگشت تمام‌عیار روحانیت به قدرت، که شکست کامل آنان است. روحانی بی‌زبانی که در تهران به نیابت‌سلطنت منصوب شده و مترصد ولایت‌عهدی نیز هست، نان بی‌دست‌وپایی خودش را می‌خورد. قزلباشان او را گماشته‌اند تا بتوانند بساط قدرت خود را بسط دهند؛ ته‌مانده‌ی شکار شیران به روباه بی‌دستوپای می‌رسد، اما این اندازه ارتزاق از قدرت طبیعتا عجیب نیست و فرو ماندن اهل سیاست در لطف و صنع خدای را ندارد.

خلیفه‌ی بعدی، نه شبیه سلطان صفوی که زیر سلطه‌ی علمای خشکه‌مذهب به طفل مهربان خرفت توبه‌کار بدل شده بود، که مانند خلفای فرمایشی متاخر عباسی در دست غلامان و سرداران ترک خواهد بود تا وقتی که نوبت نمدمالی‌اش توسط فاتح بغداد فرا برسد.

از قدرت نمادین اجتماعی روحانیت و اقتدار عملی رهبر در سیاست چیزی نخواهد ماند؛ ضرب‌المثل عربی رایج در زبان فارسی می‌گوید: "کوه موش زاییده."


فرهیختگان


Report Page