Motive

Motive

Berry
خلاصه: جونگکوک پسریه که هیچ انگیزه ای توی زندگیش نداره و به محض فارغ التحصیل شدنش باباش مجبورش می‌کنه توی مغازه بستنی فروشی شیک و پیکش کار کنه و فکر نمی‌کرد یه روز تمام آرامشش رو یه پسر مو قرمز با سگِ سگ تر از خودش از دست بده.

couple: Vkook, surprise
Genre: fluff, romance, comedy,fic-chat



جئون جونگکوک 23 ساله، فارغ‌التحصیل رشته مهندسی ساختمون، درحال حاضر بیکار، خرجشو باباش میده، شخصیت خجالتی ای داره اما چیزایی که روی اعصابشن باعث نمیشه ساکت بشینه. دنیا رو روی سرش خراب میکنه. پرخوری عصبی داره و وقتی چیزی اذیتش می‌کنه زیر پیشخوان مغازه باباش قایم میشه و بستنی میخوره، یا به قول خانم جئون، بستنی کوفت میکنه. عاشق دوجاست و تمام اهنگای ماشین باباش -که یه ون بستنی فروشیه- رو آهنگای دوجا تشکیل داده.
تایپ شخصیتی← INTP
کیم تهیونگ 23 ساله، فارغ‌التحصیل رشته هنر های زیبا، تمام دنیای رندوم و پر از تصمیم های یهوییش، توی سگش یونتان خلاصه شده نه حتی خودش، پسر شوخ و بامزه ایه و راحت توی دل همه خودشو جا میکنه، جدا از اخلاق مزخرف و جوگیرانه‌اش خیلی صافته و عاشق طمع توت فرنگیه، بیشتر روز رو بیرون میگرده و دنبال منبع الهام برای نقاشی هاشه
تایپ شخصیتی←ESTP


پارک جیمین، 23 ساله، دوست صمیمی کیم تهیونگ هنوز توی دانشگاه هنر های زیبا درس میخونه، شخصیت منظم و مرتبی داره، عاشق عکاسی کردنه و وقتی تهیونگ گند میزنه جیمین اونجا حضور پر رنگ داره، جونگکوک معتقده جیمین فقط ادای آدمای هنرمند رو درمیاره وگرنه هیچی سرش نمیشه، اما همیشه با زبون تند و تیز جیمین رو به رو میشه و تصمیم میگیره خفه شه.
تایپ شخصیتی←ESTJ
جانگ هوسوک، 24 ساله فارغ‌التحصیل رشته کامپیوتر که از کامپیوتر فقط گیم زدن رو بلده، هوسوک رو همیشه میتونید پای بساط گیم زدنش پیدا کنید، عاشق جی تی ای بازی کردنه تمام این سالا یونگی براش حاضری های دانشگاهش رو زده و فقط گیم میزنه، کلا گیم.
تایپ شخصیتی ←ENTP
مین یونگی، 24ساله فارغ‌التحصیل رشته دامپزشکی، درحال حاضر توی یه مرکز خدماتی برای حیوانات کار میکنه، یونگی به طور رسما شرعا قانونی غیرقانونی راستکی چپکی و .. گرایش خودش رو اعلام کرده و هنوز هم به این کار ادامه میده

تایپ شخصیتی ←ENTJ
کیم نامجون، سال اول تدریسش به عنوان یه معلمه 24 سالشه توی یه دبیرستان که فرقی با پایگاه نگه داری حیوانات وحشی نداره تدریس میکنه، اون بیشتر مواقع آرومه و با لبخندی که -گوه نخور بشین سر جات- ازش می‌باره دانش آموزاش رو سر جاشون میشونه، نامجون توی دنیای بیرون از مدرسه با دنیای داخل مدرسه خیلی تفاوت داره که متوجهش میشید.
تایپ شخصیتی←ISFJ
کیم سوکجین یه مدل تازه کار -هفته اول کارشه- و 24 سالشه، اگر کلمه خودشیفته آدم بود اون به معنای واقعی سوکجین بود..نامجون همیشه وقتی سوکجین رو میبینه بهش میگه که  -گل کشیدی؟- حالا چرا این حرفو میزنه بین خودش و سوکجین یه رازه که سوکجین با شنیدنش هم دستاشو روی گوشاش میزاره و بلند بلند فحشاش رو جیغ میزنه. بچگی کرده دیگه..حالا بماند.
تایپ شخصیتی← ESTP
پیج بستنی فروشی بابای جونگکوک JOC

چشماش رو با نهایت سرعت وقتی صدای رینگتون گوشیش رو شنید باز کرد، با چشم های نیمه باز و موهای برق گرفته اش سمت منبع صدا هجوم برد، ساعت 6:5 صبح رو نشون می‌داد، دستاش رو قفل گوشی ای که توی اون ساعت گوش هاش رو با آهنگ "on the floor" جنی فرلوپز ترکونده بود کرد و با وحشتی که ناشی از یهویی بیدار شدنش بود به صدای بلندش پایان داد و با نفس آسوده ای که کشید روی تخت خوابش نشست، نور خورشید از بین پرده های هلویی و سفید به اعماق چشم های جونگکوک نفوذ میکرد و باعث می‌شد مادرش رو برای انتخاب کردن این دکور روشن و اتاق نورگیرش لعنت بفرسته دستی بین موهاش کشید و با شنیدن صدایی توی دلش نق زد...اما همه چیز همین جا تموم نمیشه..


_جئون جونگکوک!!!!


دقیقا صدای چه کسی جز پدرش میتونه باشه؟ تمام روز ها تکراری بودن، هر روز با همین وضع بیدار می‌شد و به کافی شاپ می‌رفت و تا سر شب بیرون هم نمیومد، از آدما متنفر بود، از آدمایی که وقت خوشگذرونی داشتن متنفر بود، میخواید بدونید چرا؟ چون جونگکوک وقت این چیزا رو نداشت.


قیافه قمر در عقربی به خودش گرفت و از روی تخت پایین اومد، بخاطر کم خونی همیشه چند ثانیه چشم هاش سیاهی می‌رفت و به معنای واقعی کلمه کور می‌شد، چشم هاش رو چند ثانیه بست و بعد از مطمئن شدن از اینکه با کله به زمین برخورد نمیکنه سمت پنجره اتاق رفت و با کنار زدن پرده ها هوای مثلا خوب تابستونی رو استشمام کرد.

-چه کیری. باشه بابا! دارم میام

به محض استشمام هوای شرجی و سنگین اون لحظه دلش خواست تمام محتویات معد‌ش رو سر دوکی بدبخت بالا بیاره، سگ بیچاره، چندین بار مورد آزار و اذیت از سمت رودل کردن معده جونگکوک قرار گرفته بود و تمام محتویات معده مرض گرفته اش توی سرش خالی شده بود، اخه بهش فکر کن، آدما چرا دستشویی توی خونشون دارن؟ فقط که برای ریدن نیست، دوکی از جونگکوک متنفر بود و جونگکوک اینو از پارس های صبح‌گاهیش وقتی به کافی شاپ می‌رفت می‌شنید، سگا هم سگای قدیم! حداقل سرشون از وفاداری میشد اما دوکی فقط میخواست به سمت جونگکوک حمله کنه.


پسرک شقیقه هاش رو ماساژ داد و پنجره های اتاقش رو کاملا باز کرد تا به بیرون سرکی بکشه، اصلا اهمیتی نمی‌داد که اون دختر بچه چطوری یهو جلوی خونشون ظاهر شد و با چه حالتی به موهای شبیه به لونه کفترش خیره شده اون چشم های از حدقه‌ بیرون زده اصلا اهمیتی نداشت نه تا وقتی که جونگکوک بفهمه اون دختر سعی داره جلوی خندش رو بگیره، دختر بچه دقیقا روبه روی پنجره اتاق جونگکوک ایستاد و با لبخندی که سعی در پنهان کردنش داشت انگشت فاکش رو به سمت جونگکوک گرفت

_چِـ..

پسرک دهنش باز موند اما مگه می‌شد کم بیاره؟ اونم جلوی یه بچه مدرسه ای؟ با تمام توانش انگشت وسطش رو سمت دخترک گرفت و دخترک زبونش رو درآورد و صدایی شبیه به باد معده از بین لب هاش بیرون اومد و راهش رو سمت مدرسه اش کشوند


پسرک هنوز هم بیخیال نشده بود، پنجره رو باز کرد و تا جایی که میتونست خودش رو از لبه های پنجره آویزون کرد


_هی بچه مدرسه ای!


دختر بچه برگشت و دوتا انگشت فاک رو از دور مشاهده کرد، بی اهمیت نسبت به چیزی که اتفاق افتاده دوباره راه افتاد و جونگکوک با نفس تندی که کشید دستاش رو پایین آورد و خودش رو به داخل اتاقش کشید

_ اینا توی مدرسه چه گوهی میخورن؟ بچه ها هم بچه های قدیم..لوس، چندش، زشت، فقیر!


به محض برگشتش با چهره اخم کرده پدرش توی چهارچوب در مواجه شد..خب این خوب نبود، بود؟ لبخند خجلی زد و با سر دادن پاهاش سمت دستشویی وارد دستشویی شد و در رو پشت سرش قفل کرد، مسواک رو از توی استند مسواک ها برداشت و حدود ده دقیقه فقط مشغول مسواک زدن بود. بله. جونگکوک وسواس داشت. و این رو از مادر گرامیش به ارث برده بود. حالا کار ها به ترتیب شروع می‌شد، از اونجایی که دیشب بعد از کار حموم رفته بود بیخیال حموم رفتن شد و فقط موهاش رو شونه زد و مرتبشون کرد، صورتش رو شست و روتین پوستیش رو انجام داد و بعد از نیم ساعت بیرون اومد.


پدرش هنوز هم توی چهارچوب در ایستاده بود و منتظر جونگکوک بود، نگاهی به سر تا پای پسرش انداخت و یه تای ابروش رو بالا برد، جونگکوک هم به تقلید از پدرش نگاهی به سر تا پاش انداخت و اب دهنش رو قورت داد، و بلاخره پدرش به حرف اومد.


_جونگکوک من چند بار بهت بگم لخت نخواب؟


پسر با لحن لجوجی به حرف اومد و حوله رو با تا کردن و مرتب کردنش گوشه میز و آینه اتاقش گذاشت


_من لخت نیستم! میبینی که یه تیشرت تنمه و خب..


نگاهی به رون های لختش انداخت، حتی اگر اون باکسر کوتاه رو نمیپوشید باز هم تی شرتش تا اون قسمت از بدنش رو میپوشوند، هوفی از بین لب های بالم زده اش بیرون اومد و شلوار جین اتو کشیده اش رو از توی کشو‌ش دراورد و پوشید.


_ بریم‌..




لب هاش رو با حرص روی هم فشار داد و به حرف های پدرش گوش داد.


_ اصلا چه معنی ای میده یه مرد با پاهای لخت بخوابه؟


_مامان؟؟؟ تو نمیخوای چیزی بهش بگی؟


پسرک دستمال روی میز رو برداشت و توی ظرف شویی پرت کرد، مادر جونگکوک جیغ کوتاهی کشید و سمت جونگکوک برگشت


_خب چی بهش بگم؟؟


پسرک با همون چشم های بزرگ و عصبیش به مادرش خیره شد، عادت همیشگی مادرش، وقتی چشم های عصبی پسرش رو میدید سمتش میرفت و لپش رو میکشید، و طبق معمول نمیتونست بهش نه بگه، چون پسرش کیوت ترین موجود روی زمین بود اصلا مهم نبود که سن خر رو داره و الان باید براش نوه بیاره، اون هنوزم برای اون زن بچه بود.


_ خب اذیتش نکن! دوست داره لخت بخوابه به تو چه؟ پسرم اصلا از امشب همون تی شرت و باکسر هم نپوش، عشق کن واسه خودت


وقتی مادرش گونه اش رو بوسید لبخند راضی ای زد و مشغول خوردن کروسانی شد که مامانش دیشب بخاطر اون درست کرده بود، گازی به کروسان مربایی زد و با غر زدنای دوباره پدرش سرش رو بالا گرفت و حواسش رو به پدرش داد،

بهونه جدید برای غر زدن.

اینکه پسر به شدت روی خودش وسواس داشت درست بود و واقعا به طوری حساس بود که بعضی وقت ها پدرش با دیدن روتین پوست، مو، روغن تراپی ها، و رژیمش دهنش باز میموند و با تفکر قدیمیش می‌گفت

_ فکر کنم اون زمان توی تعیین جنسیت بچمون اشتباهی رخ داده


_ بابا!


پسرک نق زد و کروسان نصفه نیمه رو توی ظرفش گذاشت، درسته جونگکوک حساس بود چون اینجوری بار اومده بود، هیچوقت یادش نمیرفت نامجون و جین توی دبیرستان با اون مارمولک اذیتش کردن و اشکش رو درآوردن، شاید حساس بودنش از اون لحظه شروع شد؟ خب جونگکوک نسبت به همه چیز گارد داشت، یه گارد بد. خشن. و هارت‌بروکن.

تصور کنید، دوستاتون شما رو به صندلی میبندن و با عنوان"این یه کصکلک جدیده کوک!" شما رو متقاعد میکنن که چیز کثیفی نیست، حالا درحالی که شما کاملا بی دفاعید یه مارمولکی که از کون دارش زدن رو روی صورتتون بندازن. جونگکوک دبیرستانی ما اون زمان تا مرز سکته رفت و حتی مادرش سوکجین رو بخاطر این ایده مسخره‌ش دعوا کرد و سوکجین مجبور شد از جونگکوک عذرخواهی کنه.


با برداشتن وسایلش و با گرفتن خداحافظی از مادرش و یک بوسه روی لپ های نرم و آینه ایش از خونه دور شد و سمت کافی شاپ رفت.

اونجا واقعا دنج بود، به معنای واقعی کلمه، زمین به شکل صفحه شطرنج طراحی شده بود و یخچال های بستنی توی دید قرار داشتن و آشپزخونه کوچیکی پشت اون ها قرار داشت. احتمالا جونگکوک دبیرستانی پیش خودش فکر میکرد ینسهسهسنسنصن وای خدای من من قراره مدیر عامل یک شرکت ساختمونی بشم و نظر بدم که این ساختمون رو ترکیبی از برج ایفل و برج نامسان بسازن یا یه معماری برعکس از اهرام جیزه بسازن ولی اون نمی‌دونست الان پشت پیشخوان بستنی فروشی نشسته.




در مغازه رو با کلیدی که کلی زنگوله و منگوله بهش وصل شده بود باز کرد و نورهای قرمز محوطه رو خاموش کرد و لامپ های ال ای دی خورشیدی رو روشن کرد


_ از همتون متنفرم!


پسرک زیر لب گفت و در رو از پشت قفل کرد و کارتی که به پنجره در مغازه وصل شده بود رو روی طرف بسته نگه داشت.





گوشیش رو خاموش کرد و اهنگ مورد علاقش از دوجا کت یعنی اهنگ "Ain't shit" رو پلی کرد و دسته طی رو توی دستش گرفت و با ریتم پاهاش طی رو کف زمین کشید، و مطمئن شد یه گرد و غبار روی زمین نیست، کارش حدود چهل دقیقه ای طول کشید و در آخر اسپری خوش بو کننده هواش رو به کار گرفت و بوی خوبی رو به فضای کافی شاپ هدیه داد.


کارت رو به سمت "باز است" برگردوند و پشت پیشخوان قرار گرفت، امروز روز خسته کننده ای به نظر میرسید مخصوصا وقتی متوجه شد بچه مدرسه ای ها چند ساعت دیگه قراره تعطیل بشن.


Report Page