Moon

Moon

🍁

بودنت را به زندگی تعبیر کردم و نبودنت را به پوچی.

معنا میبخشی، زیبا میکنی، جلا میدهی، مسیر میسازی، درخشان میشوم.

نور میتابانم به دنیا به هنگام بودنت و زمانی که دوری، سیاهچاله‌ای میشوم بی‌انتها.

غرق میکنم نور را، جاذبه را، انسان ها را، احساسات را...

آزرده میشوم از فاصله؛

دلخور میشوم از دوری؛

پناه میبرم به خاطرات؛

صبحم را شب میکنم و شبم را صبح...

جست‌وجو میکنم نبودنت را در لحظات بودنت.

به‌راستی که هیچوقت نداشتمت!

فریب میدادم ذهنم را،

قلبم را

به بودنت...

اثری از تو اگر هست در من،

رد قرمزی‌ست از طناب پاره شده‌ی سرنوشت که نتوانست ما را به هم برساند.

دست و پایم بسته شده بین نشدنت و نخواستنت.


چشم به آسمان میدوزم؛

طعنه میزنم به ماه 

"تنها بودی که ماه شدی،

یا ماه بودی که تنها شدی؟"


ماه هم این تنهایی را گردن نمیگیرد...


دنیایت را دست‌نخورده بر سر طاقچه گذاشته‌ام.

هنوز هم روشن است؛

هنوز هم زندگی دارد؛

هنوز هم...

هنوز هم خالی است.

صاحبش را کم دارد.

تو را کم دارد.

تو را کم دارم.


به راستی که انسان بی قلبش، خرابه‌ای متحرک میشود که تنها زنده بودن را معنا میبخشد. 

زندگی میکردم با تو و حال... فقط زنده‌ام.


مرورت میکنم در ثانیه‌ها...

گذر میکنم از فاصله‌ها...

لمس میکنم خاطراتت را...


تمام دارایی‌ام از تو، نبودنت بود و بس.


ماه را به تاریکی کشاندی و خورشید را به خون...


دورتر میشوی، تاریک تر میشوم.

دورتر میشوی و تلخ تر میشوم.

دورتر میشوی و سرد تر میشوم.


زمستان شده‌ام.

نور میگیرم و سرما میبخشم.

قلب میگیرم و خنجر میبخشم.

زندگی میگیرم و مرگ میبخشم.


و حال میفهمم که ماه،

تنها بود که ماه شد.

Report Page