Moon
𝐇𝐰𝐚𝐧𝐠 𝐥𝐞𝐨اما سمت دختر مخالف سمت جانکوک بود
جانکوک آروم آروم به سمت دختر نزديک شد و با دو انگشتش آروم به شونش زد دختر با استرس و آرام برگشت و بعد گفت:
+شمایید
_بله خودمم تعجب کردم ک اینطوری دیدمتون
دختر کلتی ک به سمت جانکوک بود رو پایین آورد و بعد گفت:
+اینجا محله کمی مشکوکه اینجا زندگی میکنید؟
_بله خونم این دو رو برهاست
(جانکوک در حین گفتن جمله ی آخر با انگشت آپارتمان رو نشون داد)
+آهان باشه مواظب باشید
از اون طرف یونگی آروم آروم به سمت آپارتمان نزدیک میشد ک وقتی دختر اونو دید گفت:
+با اجازتون من میرم
_باشه خداحافظ
جانکوک بعد از خداحافظی کردن پشتشو نگاه کرد یونگی رو دید ک داشت زنگ رو میزد یونگی یه لحظه چشمش به آینه افتاد و جانکوک رو دید ک داشت بهش نزدیک میشد
یونگی برگشت و بعد گفت:
+سلام آقای جئون
_سلام هیونگ
یونگی و جانکوک داخل آپارتمان شدند و با آسانسور به خونه ی جیمین رفتند
جیمین در رو باز کرد و یونگی بعد از سلام وارد شد ک با دیدن کلنیا جا خورد و کلنیا گفت:
+سلام اوپا
_سلام کلنیا برای چی اینجا اومدی؟
+آم اوپا من و جانکوک و جیمین دوست های بچگی هستیم خیلی وقت بود همدیگه رو نمی دیدیم به خاطر همین اومدم بد فکر نکنید اوپا
+مثلا چه بد فکر کردنی؟!
جانکوک_هیونگ راست میگه سخت نگیرید
در همین لحظه کلنیا به ساعت نگاه کرد و بعد گفت:
+من باید به دانشگاه برم با اجازه
این رو گفت و از کنار یونگی به بیرون رفت ک یونگی دستشو گرفت و بعد گفت:
+هوسوک خواسته ک ازت مراقبت کنم
به سمت کلنیا برگشت و ادامه داد:
+ولی حتما تو نمیدونی چرا؟
_بله
+تو الان فقط 20سالته از گذشته انگار خبری نداری
_چرا اوپا من همه چی رو میدونم نیازی نیست به خاطر اون وقت نگرانم باشین
کلنیا دستشو از دست یونگی کشید و از ساختمان بیرون رفت و در رو بست
یونگی همین ک خواست از آپارتمان خارج بشه، در قفل شد
کلنیا با عصبانیت راه میرفت
+خانم اونه؟
_آره خودشو بگیرش
آدم های لیسا از پشت به دستور لیسا کلنیا رو بیهوش کردند و داخل ماشین بردند
هنگام رفتن کلنیا دستبندش زمین افتاده بود
یونگی بالاخره در رو باز کرد و بیرون اومد دو رو بر رو نگاه کرد ک دستبند کلنیا رو روی زمین دید و ماشین سیاهی ک رد شد
ناگهان از پشت همون دختری ک تو تست اونو دیده بودند، کلت رو روی سرش گرفت
یونگی آروم برگشت و دختر از دیدن اون تعجب کرد و بعد آروم کلت رو پایین آورد یونگی گفت:
+چی شده؟
_هیچی فکر کردم مجرم شمایید
+ن یه ماشین سیاه ازاونجا رو شد شاید همونی بود ک دنبالش میگشتین
_باشه مچکرم
دختر بعد از گفتن جمله ی آخر رفت و یونگی یه نگاهی به دستبند انداخت و اونو بو کرد
دید بودی سم بیهوش کننده میده ترسید و سریع دنبال ماشین رفت
+فکر کنم اوپا خیلی نگران شد
_نمیدونم شاید
جیمین و جانکوک روی مبل نشستند و جیمین در ادامه گفت:
+من زیاد از مشکلات کلنیا چیزی نمیدونم ولی اون صمیمی ترین دوستمه
_منم همینطور کاش با ما میتونست دردو دل کنه
جانکوک جیمین رو و جیمین جانکوک رو نگاه کرد
نور به چشمش تابید و چشماش رو باز کرد دختری رو جلوش با قد بلندی دید ک لیسا بهش گفت:
+انگار ترسیدی! من نمیخوام زیاد برات سخت بگیرم فقط یک یا دو چیزی ازت میخوام
_مننن باید چیکارر ککککنم؟