Modeling

Modeling

http://t.me/BTSNSFW

با خستگی‌ بدنشو کشو قوسی داد و جرعه‌ای از قهوه‌اش رو نوشید.

برای چند لحظه ای عینکش رو در اورد و با انگشت هاش شقیقه هاشو ماساژ داد و باز تمرکز کرد.

مشغول تایپ بود که با صدای هوسوک سرشو به سمت در اتاق چرخوند.

هوسوک تکیه‌شو از چهار چوب در گرفت و به سمتش رفت.

+فکر نمیکنی زیادی داری به خودت فشار میاری؟

یونگی چشماشو اروم بازو بسته کرد و در همون حالت که به مانیتور زل زده بود دستش رو توی موهای فندقی رنگِ خوش حالتش کرد.

-هفته بعد بازیگرا تمرین دارن و هنوز نمایشنامه اماده نیست!بنظرت نباید به خودم‌ فشار بیارم؟

هوسوک بی حرف سری تکون داد و از اتاق خارج شد.

اون خوب میدونست یونگی چقد کارش براش مهمه.

رو به روی هم نشسته بود و در‌ سکوت غذا میخوردن.

+نظرت راجب یه پارتی چیه.امشب یکی از دوستای قدیمیم مهمونی بزرگی داره.

-پرسیدن نداره خودتم میدونی نمیتونم بیام!

+اما یونگی تو خیلی غرق کاری! فکر نمیکنم بد باشه که تو امشب بیای!

هوسوک اماده رو مبل نشسته بود. 

با اومدن یونگی از جاش بلند شد و سوتی کشید. 

+اگه بخوای امشبم تنها برگردی که اصلا خوب نمیشه!!! 

یونگی پوزخندی زد. 

-نگران من نباش،یه فکر به حال خودت کن. 

هوسوک خندید 

+اینو به عنوان تیکه قبول کنم دیگه؟ 

به سمت پارکینگ رفتن و سوار ماشین شدن. 

تا باغی که پارتی دوست هوسوک برگزار میشد نیم ساعتی راه بود. 

تا اون موقع حرفی نزدن و یونگی سعی کرد کمی بخوابه. 

به رسیدنشون و نگاهی به جمعیت حاضر یونگی از اومدنش پشیمون شد. 

چون اصولا از مکان های شلوغ بیزار بود. 

بعد از مدتی دختری با لباس های فوق‌العاده جذاب به سمتش اومد و کنارش نشست. 

یونگی به سمت دختر برگشت. 

-تنها هستید؟ 

+نه با دوستام اومدم 

که اونا هم مشغولن،ترجیح دادم بیام یه جای خلوت. 

یونگی سری تکون داد. 

-فیستون خیلی برام اشنا هست،اگه اشتباه نکنم روی بیلبورد های خیابون دیدم! 

+درسته ،من مدلینگم.شغل شما چیه؟ 

-من نویسنده هستم،نمایشنامه مینویسم. 

+جالبه،یکی از کارتونو میگید. 

-تئاتر…که هفته پیش اجرا کردند. 

+واقعا؟!اون تئاتر واقعا عالی بود، خبر موفقیت بزرگش مثل بمب ترکید. 

یونگی لبخندی زد. 

صحبت کردن با اون دختر براش جالب بود. 

انگار که جذبش شده بود. 

به گپ‌ زدنشون ادامه دادن. 

از هر‌چیزی صحبت کردن. 

بنظرش اون دختر خیلی زیبا و شیرین بود. 

طوری که حس میکرد حرفی که هوسوک توی خونه بهش گفته بود رو عملی کنه. 

کمی سکوت کرد. 

-میتونم بیشتر باهاتون اشنا شم؟!

ا/ت که کمی‌ متعجب شده بود سکوت کرد. 

خودش هم جذب این پسر شده بود. 

بعد از گذشت مدتی با لبخندش جواب مثبت رو به یونگی داد. 

این بار یونگی بلند شد . 

-میل دارید برای نوشیدنی؟! 

ا/ت سری تکون داد و به سمت میز نوشیدنی ها رفتن. 

حساب از دستشون در رفته بود. 

احتمالا این شش یا هفتمین شاتی بود که میخوردن. 

یونگی احساس میکرد که از حالت طبیعی خارج شده ولی باز هم حواسش به همه جا بود. 

برای‌ رقص پیش بقیه رفتن و به هوسوک و دختری میرقصیدن پیوستن. 

حدودا از نیمه شب گذشته بود. 

به پیشنهاد ا/ت به طبقه دوم عمارت که خلوت بود رفتن. 

تو سکوت به هم خیره بودن و گاهی یونگی موهای فر ا/ت رو دور انگشت هاش میپیچد. 

دست هم رو گرفتن و وارد اتاق بزرگی شدند که دکوراسیون سفید داشت. 

ا/ت کیف دستی کوچیکشو روی میز گزاشت و کت سفیدش رو دراورد. 

نیم تنه سفیدِ جذبش همخوانی زیادی با پوست سفیدش داشت. 

دست یونگی گردن سفیدش رو لمس کرد و لحظه ای بعد روی ا/ت و مشغول مکیدن لب هاش بود 

همراهی کردن ا/ت و دستش هاش بین موهای یونگی تیر خلاص رو برای ساختن یک شب رویایی شلیک کرد. 

سکوت اتاق رو صدای بوسه های هات و خیسشون پر کرده بود و این دست های یونگی بود که جای جای بدن ا/ت رو طی میکرد. 

در ارامش نیم تنه ا/ت با همراهی جفتشون از بدنش خارج شد و حالا نوبت شلوار سفید گشادش بود. 

در کمال ارامش حالا فقط ا/ت با لباس زیر در اختیار یونگی بود. 

دست های ا/ت سمت دکمه های پیرهن مردونش رفت و اروم بازشون کرد. 

از روی شلوار هم میتونست برجستگی که بر اثر تحریک زیاد بود رو ببینه. 

یونگی مشغول مارک کردن های عمیق روی گردن ا/ت بود. 

ناله های کم‌ صداش یونگی رو بیشتر تحریک میکرد. 

گاهی گاز های ریز از گردنش میگرفت و بعد باز بوسه های ریز ا/ت برای‌ ادامه کار مشتاق تر میکرد. 

پایین تر رفت و وسط قفسه سینه ا/ت بوسه های ریز میکاشت. 

دستش قفل سوتینش رو باز کرد ک سینه های خوش فرم ا/ت رو از شر اون تیکه پارچه‌ مزاحم خلاص کرد. 

دستی روی کمرش کشید و با زبونش نوک سینه هاشو به بازی گرفته بود. 

با دیدن ناله های ا/ت دستشو سمت شلوارش برد و با ارامش دراوردش دستشو بین پاهای ا/ت برد و عضو خیسشو لمس کرد. 

با این کار ا/ت لرزید و به کمرش قوسی داد. 

یونگی شلوار و باکسر خودش هم دراورد و عضو سخت شدش رو روی عضو ا/ت کشید. 

ا/ت آهی کشید و اسم‌ یونگی رو بی جون صدا زد. 

یونگی در یه حرکت عضوش رو وارد ا/ت کرد و باعث شد ناله بلندی کنه ، بی شک هر‌کسی طبقه دوم بود صدای ا/ت رو شنیده بود. 

بعد از این‌ که یونگی مطمئن شد ا/ت به سایزش عادت کرده اروم شروع به حرکت کرد. 

با هر حرکتش ا/ت اه های از سر لذتش شدید تر میشد و ناخون هاش رو توی کتف یونگی فشار میداد. 

ضربه هاش به اوج رسیده بود که همزمان با ا/ت ارضا‌ شدن. 

با لباشونو به هم رسوندن. 

یونگی اروم لب‌هاشو مک میزد و دستاشو دور کمرش حلقه میکرد. 

هر دو دچار تنگی نفس شده بودن ولی بازم تشنه همدیگه بودن. 

این بار ا/ت بلند شد و یونگی رو روی تخت. 

روی یونگی رفت و سعی کرد روی دیکش بشینه. 

یونگی دستشو پشت کمر ا/ت برد و ا/ت شروع کرد به بالا و پایین کردن خودش روی عضو یونگی. 

صدای ناله‌هاشون اتاق رو پر کرده بود. 

هر غرق لذت بودن و برای بار دوم ارضا شدن. 

ا/ت بی حال خودشو روی یونگی انداخت و لباشو بوسید. 

یونگی زبونشو روی کبودی های گردن ا/ت کشید 

-بنظرم خیلی بهت میاد. 

+اره‌ خیلی عالی شد فردا هم عکاسی دارم! 

هردو خندیدن. 

-بگو که میتونیم بازم با هم از این شبا بسازیم...؟ 

-البته! 

 

‌⌯┈──┈┈⋆┈┈──┈⌯

 ᯊ @BTSNSFW ᯊ

Report Page