MK♡

MK♡

N .s

با ضربه نسبتا محکمی که به بدنش و مخصوصا سرش توسطه افتادن وارد شد سرگیجشو بخاطره مصرفه مشروبات الکلی بیشتر میکرد.

انگار که بیشتر و بیشتر میخواست تو اون حس و حال گیجی و شادی که بهش دست میداد فرو بره.

چیز هایی که اطرافش می دید..

افکار بهم ریختش...

همه و همه براش جذاب و بدنشو از شدنه داغی خیسه عرق کرده بودن.


+اومم..کوکا


موجی همونجور که دوربینشونو برمی داشت باصدای فیک و کلفت شدش به حالته هاتی اسمشو زمزنه کرد که باعث خندش شد،حالته فیلم گرفتنو فعال کرد ولی تا بخواد تو دستش درستش کنه کمی صفحه فیلم تکون خورد.


+کوکا حالت چطوره؟


کوک با لبخندی که از سره مستیش بود لباسه خیسه عرق و گشادشو کمی تکون داد تا نفسی توش بکشه.


_موجی شی خودت خوب میدونی چه حالیم مخصوصا با اون چالشه مسخرت..!


درست دوربینو رو بدن و صورتش چرخوند التی که حالا داشت بخاطره اون یک چیزه مسخره رسما می ترکید،موجی با شیطنت دستشو رو رونه پسرکه رو به روش کشید.


+این جوری کنم چه حالی میشی؟


با غرشی که توسطش شنید و کله اتاقو برای یک لحظه پر کرده بود خندید و یکی از زانو هاشو رو تخت گذاشت تا از زاویه بهتری از وضعیتش فیلم بگیره.


_خودت خوب میدونی اگه اون قرصا رو به خوردم نمیدادی الان اینجوری نمی شدم


دستشو اروم رو بازوش کشید و از الته تحریک شدش فیلم گرفت التی که بخاطره تغییر سایزش شلوارکشو تنگ تر کرده بود.


+اشکال نداره تا فردا صبر کن خودش درست میشه


کوک با عصبانیت و حرص از حرفای دونسنگش رونه دیگشو گرفت و طرفه دیگه خودش گذاشت تا درست بتونه باسنه نرمشو رو خودش حس کنه اونقدر تحریک شده بود که بدنش به همین حرکاته کوچیکم جواب میداد.


_چرا خودت درستش نمی کنی؟ خودت اینکارو کردی حالام درستش کن!


موجی بخاطره کاره یهوییه کوک ناخوداگاه دوربین از دستش رو تخت افتاد و به چهره عصبی و موهایی که بخاطر عرق کردنش به پیشونیش چسبیده بودن خیره شد،حسه الته سفت شدش بین لپای باسنش حتی از رو لباس هاشونم حسه عجیب و خجالت اوری رو بهش میداد.


+ کوک هیونگ ول کن الان اعضا می فهمن دردسر میشه..


با حسه دستای محکمی که قرار بود پوسته رونه لختش رو قرمز کنن،بیشتر تو جاش میخکوب شد و برای ازادیش دستشو رو سینه عضله ایه پسرک فشرد.


+گفتم ول کن تو الان مستی قرصم خوردی هیچی حالیت نیست پسره احمق


کوک با یک حرکته ساده و فشاری به رونه دونسنگش اونو درست زیره خودش هدایت کرد و باعثه عوض شدنه جاهاشون شد و بدون هیچ مکثی التشو به بدنه بیبیش کوبید


_معلومه که نیست..! 


موجی با حس عجیب و ترسی که بهش وارد شده بود سعی می کرد با حل دادنه کوک اونو از کارش منحرف کنه.


+بلاخره یک شب اون الته کوفتیتو تو خواب قیچی میکنم!


_جدی؟بنظر منم بیبی گزینه بهتری برای خوب شدنه حالمه

 

+کوک...تمومش کن لطفا


موجی با حسه پایین کشیده شدنه شلوارکش دوباره به اون چالش کوفتی لعنت فرستاد وناخوداگاه چشماشو بست، دست از تقلا کردنش برداشته بود اگر که قرار بود با این کار اونو ارومش کنه و این داستانو تمومش کنه فقط می تونست خدا خدا کنه تا منیجر و هیچ کدوم از اعضا از خواب بیدار نشن...

Report Page