Miss you

Miss you

OneD_smut

×بزن شان!

پسر با شنیدن اون دستور چوبش رو سمت عقب برد، ضربه ی نسبتا محکمی به توپ کوچیکی که جلوی پاش بود زد و اون توپ سمت هوا بلند شد.

×بد نبود!

شان با شنیدن تعریف های دوستش لبخندی از روی رضایت زد.

درحالی که داشت با دسته ی چوب گلفش بازی میکرد پرسید:

-به نظرت افتاد توی سوراخ یا نه؟

جک که امروز همراه شان اومده بود تا یکم باهم گلف تمرین کنن سرش رو تکون داد.

×نمیدونم، باید بریم چک کنیم.

شان لبش رو انداخت بیرون و آهانی گفت، کیفش رو برداشت و دوتایی سمت جایی که حدس میزدن توپ رفته باشه.

بعد از حدود پنج دقیقه گشتن، تونستن اون توپ کوچیک رو پیدا کنن. جک با خنده به محلی که توپ فرود اومده بود اشاره کرد

×خیلی نزدیک بودا، دفعه بعدی حتما میتونی، یکم تلاش کنی بهتر میشه.

شان اوهومی گفت و دوباره چوبش رو محکم توی دستش گرفت تا ضربه بزنه.

نباید ضربه ی محکمی میزد چون ممکن بود توپ باز هم نیوفته سرجاش و مجبور شه دوباره ضربه بزنه.

توی هوا چند بار مسیر ضربه رو طی کرد، دستکشش رو مرتب کرد و چوب رو بین دوتا دستش بازی میداد.

چشم هاش رو بست،نفسش رو حبس کرد و ضربه ی نسبتا آرومی به توپ زد.

×ارههه، خودشه... آفرین شان!

شان یواشکی چشم هاش رو باز کرد و دید که جک داره تشویقش میکنه، اطرافش رو نگاه کرد و متوجه شد که توپ رو انداخته توی سوراخ.

با خوشحالی دست هاش رو گرفت هوا و شروع کرد به خندیدن

-بالاخره شد! هورااا!

چند لحظه بعد شان ضربه ای به پیشونی خودش زد و دست به کمر شد.

-جک!

جک نگران شد و سریع اومد جلو تر

×چیزی شده؟

شان بهش غر زد.

-چرا ازم فیلم نگرفتی؟

جک که نگران شان بود و حالا متوجه شده بود که چرا داره غر میزنه، مشتی به بازوی پسر زد.

×دیوونه، منو باش فکر کردم چی شده.

شان با ناراحتی بهش اعتراض کرد

-ولی فیلمش رو لازم داشتم، باید ازم فیلم میگرفتی.

جک پوفی کشید و چشم هاش رو چرخوند.

×باشه بابا، چیزی نشده که دوباره بازی کن این بار ازت فيلم میگیرم.

شان با دسته ی چوبش بازی بازی کرد

-ولی دیگه نمیتونم مثل این دفعه خوب ضربه بزنم که!

جک سعی کرد دلداریش بده، دستش رو روی شونه ی پسر گذاشت.

×ایرادی نداره، انقدر امتحان میکنی تا خوب یاد بگیری.

شان نگاهی روی قدر دانی به جک انداخت، اون پسر کل امروزش رو بخاطر اون خالی کرده بود تا بتونن باهم گلف بازی کنن، پس این بدجنسی بود که شان بداخلاقی کنه.

مخصوصا این که شان هیچی از گلف نمیدونست و فقط بخاطر یه نفر اینجا بود تا بهش ثابت کنه که میتونه خیلی راحت همه چیز رو یاد بگیره.

و اون یه نفر نایل بود، همه میدونستن که نایل چقدر به گلف علاقه داره و این شان رو یکم دلخور میکرد که خودش بلد نیست حرفه ای بازی کنه.

چوبش رو روی زمین کشید و دوباره برگشتن سر جای اولشون تا شان بتونه باز هم تمرین کنه.

این بار شان گوشیش رو داد دست جک و با جدیت ازش خواست که حتما از همه ی حرکاتش فیلم بگیره و اون هم با قیافه ی متعجبی قبول کرد.

-اماده ای؟ جک خوب فیلم بگیری ها! نبینم کج باشه

جک سرش رو بالا و پایین کرد و از توی نمایشگر گوشی به پسر رو به روش نگاه کرد.

×شان، باید باسنت رو عقب تر بگیری.

شان سعی کرد حالت ایستادنش رو اصلاح کنه، کمر و زانوهاش رو بیشتر خم کرد و باسنش رو عقب تر برد و به جک نگاه کرد تا موقعیت جدیدش رو تایید کنه.

جک با بالا بردن انگشت شصتش به شان گفت که توی حالت خوبی ایستاده و میتونه شروع کنه.

نفس عمیقی گرفت و روی پاهاش محکم شد، چوبش رو توی دستش فشار داد و با یه حرکت سریع سعی کرد ضربه ی محکمی بزنه.

جک سریع بهش تذکر داد

×شان! نباید چشم هاتو ببندی!

شان چشم هاش رو باز کرد و دید که توپ هنوز هم جلوی پاش مونده و نتونسته بهش ضربه بزنه.

آهی کشید و اخم کرد.

×برای همین میگم چشم هاتو نبند، باید ببینی که داری کجا‌رو میزنی.

سرش رو تکون داد.

-باشه.

حالا که جک داشت ازش فیلم میگرفت یکم استرس داشت و همش چوب رو توی زاويه ی اشتباه حرکت میداد.

×زود باش! کل روز رو که وقت نداریم.

شان یکم بهش برخورد، جک چه انتظاری ازش داشت؟ اون فقط یه مبتدی بود نمیتونست که تند تند توپ رو پرت کنه و راحت امتیاز بگیره که.

سعی کرد با نفس عمیق گرفتن خودش رو آروم کنه

چوبش رو چرخوند و این بار تونست با اون ضربه توپ رو از جاش بلند کنه.

×بد نبود پسر...

شان لبخند ضعیفی زد و کلاهش رو روی سرش مرتب کرد.

جک به اون پسر که با لباس هاش درگیر بود نگاه کرد.

×نمیخوای ادامه بدی؟

شان سرش رو چپ و راست کرد.

-خسته شدم، یکم استراحت کنیم.

×باشه.

دو تایی سمت قسمتی که مخصوص استراحت بود و صندلی های راحتی زیادی داشت راه افتادن.

شان سریع گوشیش رو از دست جک گرفت و گالری رو گشت.

-فیلم گرفتی؟ کجاست؟

جک در حالی که داشت روی صندلی لم میداد جواب داد:

×آره دیگه، همونجاست بگرد پیداش کن.

شان روی صندلی کناریش نشست و دنبال اون‌فیلم گشت.

-اها! پیداش کردم.

جک از باکس یخ کنار دستش چند تا قوطی آبجو پیدا کرد، یه قلپ از نوشیدنیش خورد و کلاهش رو روی چشم هاش کشید.

×خوبه.

هوا گرم بود و جک که از صبح دنبال شان دویده بود حسابی خسته و عرق کرده بود، پس خیلی زود خوابش برد و صدای ضعیف خرخر هاش به گوش می‌رسید.

شان فیلم رو چند باری نگاه کرد، کاملا مشخص بود که یه پسر آماتور بیشتر نیست و حتی نمیتونه یه ضربه ی درست به توپ بزنه، این اصلا حرفه ای به نظر نمی رسید، چون اصلا شان حرفه ای نبود. فیلم زیاد جالبی نشده بود و شان هم حوصله نداشت دوباره جک رو بیدار کنه که ازش فیلم بگیره و غرغر بشنوه.

پس بخش کوچیکی از فیلم رو برید، وارد اینستاگرامش شد و اون رو توی بخش استوری قرار داد.

-حالا چی باید بنویسم؟

یکم فکر کرد و آهانی گفت

نایل رو منشن کرد و زیرش تایپ کرد:

" چطوره!؟ ضعیف طور "

که خب حرف درستی هم بود، چون شان هیچی از گلف سر در نمی‌آورد و فقط بخاطر نایل یود که داشت تلاش میکرد یاد بگیرتش و خیلی دلش میخواست که اون هم بدونه که داره تلاش میکنه.

مخصوصا این که نایل چند وقتی بود که به شان سر نزده بود و درگیر پرومو برای آهنگ جدیدش با آن ماری بود.

شان هم حسابی دلش برای نایل تنگ شده بود، هر چند که نایل هر روز بهش زنگ میزد و چند ساعتی باهم حرف میزدن اما هیچی برای شان مثل بغل ها و بوسه هایی که نایل بهش میداد نمیشد.

استوری رو سند کرد و گوشیش رو گذاشت کنار، دلش برای نایل یه ذره شده بود و میخواست هرچی زودتر اون‌ برگرده پیشش تا بتونه بغلش کنه.

کم کم چشم های شان‌هم سنگین شد و خیلی زود به خواب عمیقی فرو رفت.

______

با صدای نوتیفکیشن گوشیش صحبتش با آن رو قطع کرد، این صدا مخصوص به نفر بود.

+ببخشید یه لحظه ببینم شان چیکارم داره.

آن سرش رو تکون داد و منتظر موند تا نایل گوشیش رو چک کنه.

یه منشن از سمت اینستاگرام بود، یعنی چرا باید شان چیزی درمورد اون استوری میکرد؟ اتفاقی افتاده بود؟

نایل یکم از چیزی که ممکن بود شان گذاشته باشه استرسی شده بود و میترسید اون پسر کار احمقانه ای کرده باشه.

آیکون دایره ای ‌رو لمس کرد و استوری شان براش باز شد.

با دیدن اون استوری لبخند ناخواسته ای روی لب های نایل شکل گرفت.

+پسره ی دیوونه!

آن که کنجکاو شده بود سعی کرد توی گوشی نایل سرک بکشه.

* چی دیدی نیشت باز شده؟ بذار منم ببینمش!

آن اعتراض میکرد و نایل سعی میکرد گوشیش رو از دسترس اون دختر خارج کنه.

+چیزی نیست! برو اون طرف... مگه باید تو هر چیزی فضولی کنی دختر؟

آن با خنده از سر و کول نایل بالا می‌رفت تا بتونه گوشیش رو از دستش در بیاره.

* خب چی میشه؟ بذار منم ببینم دیگه!

نایل گوشیش رو بالاتر گرفت، ولی در کمال تعجب آن واقعا زور زیادی داشت و تقربیا داشت موفق میشد گوشی رو از دست نایل بگیره.

نایل واقعا انتظار نداشت یه دختر همچین زور زیادی داشته باشه.

+آخخخ.... موهامو کندی.. آییی

آن بلاخره با کشیدن موهای نسبتا بلند نایل تونست گوشیش رو از دستش بگیره.

استوری شان رو نگاه کرد و زد زیر خنده.

* دیوونه! اینو داشتی قایم میکردی؟

نایل درحالی که داشت سرش رو میمالید گوشیش رو با حرص پس گرفت.

+نخند! دلش برام تنگ شده داره اینجوری میکنه که برم پیشش.

آن شونه ای بالا انداخت

*خب برو پیشش دیگه، حق داره. مصاحبه ام که تموم شده، میدونی از کِی نرفتی پیشش؟

نایل سرش رو تکون داد و درحالی که داشت موهای خوش حالتش رو مرتب میکرد حرف آن رو تایید کرد.

+راست میگی، خودمم دلم براش یه ذره شده. باید برم پیشش، طفلکی هر شب بهم میگه میخوام بغلت کنم.

آن اوهومی گفت و به نایل کمک کرد موهاش رو مرتب کنه.

* برو پیشش، کارای آهنگ هم تموم شده، فوقش قراره این یکی دو روز استوری بذاری دیگه، تا هفته ی بعد هم که مصاحبه نداریم، امروز برو آخر هفته برمیگردی دوباره.

+ آره، همین امروز میرم.

نایل دوباره گوشیش رو روشن کرد تا جواب شان رو بده.

سعی کرد بدون نوشتن چیز مشکوکی از پسر تعریف کرده باشه.

" بدک نیست شانی... دفعه ی بعدی که دیدمت بهت یاد میدم"

آن با دیدن نیک نیمی که نایل به پسر داده بود لبخندی زد.

* اون خیلی دوست داشتنیه.

نایل تایید کرد

+آره، ولی فقط مال منه.

آن نایل رو چپ چپ نگاه کرد.

* باشه حالا، انگار چی گفتم سریع میگی مال منه، چقدر حسودی تو.

نایل شونه ای بالا انداخت و گوشیش رو گذاشت توی جیبش.

+در کل گفتم که بدونی، و خب من باید برگردم خونه وسلیه هام رو جمع کنم.

*چقدر زود.

نایل نگاهی به دختر انداخت که از رفتن اون تعجب کرده بود.

+خودت میگی برو پیشش، حالا میگی چقدر زود؟

*آخه انتظار نداشتم سریع پاشی بری که.

نایل سمت در راه افتاد

+دلم خیلی براش تنگ شده، حالا که تو گفتی دیگه اصلا نمیتونم تحمل کنم، باید زود برم ببینمش.

آن از جاش بلند شد و دنبال نایل راه افتاد.

* باشه، برو پیشش. زود میبینمت

هم دیگه رو بغل کردن و نایل از اون جا بیرون اومد.

+فعلا خدافظ.

دوباره از دور برای هم دست تکون دادن و نایل سوار ماشینش شد.

ماشین رو روشن کرد و درحالی که داشت رانندگی میکرد به شان زنگ‌ زد.

پسر گوشیش رو جواب نداد، چون خوابش برده بود.

نایل بیخیال زنگ زدن به پسر شد و دنده ی ماشین رو عوض کرد.

+ددی داره میاد...

_________

اون طرف این جک بود که داشت شان رو تکون میداد و شان با اخم سعی میکرد بیخیال بشه و بخوابه.

×بیدار شو پسر شب شده...

شان بالاخره چشم هاش رو باز کرد و با گیجی به اطراف نگاه کرد.

×چقدر خوابت سنگینه، یه ساعته دارم صدات میکنم، دیگه داشتم فکر میکردم مُردی!

شان نیمه خواب چشم هاش رو مالید، بدنش رو کش داد و کورمال کورمال دنبال گوشیش گشت.

-ساعت چنده؟ نایل جوابمو داد؟

جک بازوی پسر کشید تا از جاش بلند شه

×اول یکم صبر کن چشم هات باز شه بعد از نایل حرف بزن.

شان خواب آلود به جک تکیه داد

- دلم براش تنگ شده خب!

جک درحالی که داشت دست شان میکشید تا باهم سوار ماشین بشن جوابش رو داد

×آره، خیلی ام ضایع جوری که به همه گفتیش، منو باش خیال کردم فیلم رو برای چی میخواد.

شان رو سوار ماشین کرد و خودش هم پشت فرمون نشست.

شان درحالی که چشم هاش رو بزور باز نگه داشته بود اینستاگرامش رو باز کرد.

"بدک نیست شانی....دفعه ی بعدی که دیدمت بهت یاد میدم"

خیلی سریع لبخندی روی لب های شان شکل گرفت.

با ذوق سعی کرد به جک بفهمونه که نایل چی صداش کرده.

-دیدی جکی؟ بهم گفت شانی! وای من دلم براش تنگ شده...

جک کلافه سرش رو تکون داد

×بله دیدم، شما دوتا خیلی دیوونه ایید لازمه که به همه‌ی دنیا بگی که با نایلی؟

وقتی جوابی از شان نشنید نگاهی بهش انداخت، پسر دوباره خوابش برده بود.

سرش سمت شونه ی خودش افتاده بود و موهای شلخته اش صورتش رو گرفته بودن گوشیش توی دستش بود، هنوز صفحه اش روشن بود و جک ناخواسته دید که پسر برای نایل تایپ کرده:

-دلم برات تنگ شده ددی.

نتونست جلوی خنده ی خودش رو بگیره، در حالی که لبخند کجی روی لبش بود ماشین رو روشن کرد.

پسر نیمه خواب رو رسوند خونش و وقتی دید شان هنوز خوابش میاد و گیجه کمکش کرد بره توی تخت.

خونه رو چک کرد و چند دقیقه بعد برگشت تا بره خونه ی خودش.

--------

با حس نوازشی بین موهاش اخم کرد، سعی کرد خودش رو عقب بکشه.

-ولم کن میخوام بخوابم.

با اخم پتو رو بیشتر به خودش پیچید ولی اون مزاحم هنوز هم داشت نوازشش میکرد.

توی خواب غرغری کرد و سرش رو به بالش مالید.

اون مزاحم سمت گوشش خم شد و کلماتی رو لب زد.

+مگه بیبی شانی دلش برای ددیش تنگ نشده؟

شان با شنیدن اون صدای گرم و آشنا سریع از خواب پرید.

چشم هاش رو مالید و تونست تصویر آشنایی رو که جلوی چشمش داشت ظاهر میشد رو ببینه.

همون مرد زیبایی که با چشم های آبی گیراش بهش زل زده بود، با دست های گرمش موهاش رو نوازش میکرد و یه لبخند عمیق روی لب هاش بود.

-ددی!

با ذوق گفت و خودش رو توی بغل نایل انداخت.

لبخند نایل عمیق تر شد و با دلتنگی پسرش رو توی بغلش فشرد، بدنش بخاطر خواب گرم و یکم عرق کرده بود، موهای همیشه ژولیده اش روی شونه ی نایل پخش شده بودن و دست هاش با تمام وجود به بدن و لباس نایل چنگ انداخته بودن.

دستش رو روی بدن شان حرکت داد و عطر دوست داشتنی پسر رو توی ریه هاش کشید.

نمیدونست چطوری این همه روز بدون بغل کردن پسرش دووم آورده.

-چرا برگشتی؟

شان با کنجکاوی پرسید و سعی کرد در حالی که داره با یقه ی لباس نایل بازی میکنه خودش رو بیشتر توی بغلش جا بده.

+چون دیدم دل بیبیم برای من تنگ شده.

شان سعی کرد خندش رو که از روی ذوق بود رو قایم کنه و برای نایل غر بزنه

-یعنی دل ددی نایل برای بیبیش تنگ نشده بود؟

نایل لبخندی زد و دست شان رو چسبید.

+کی گفته تنگ نشده بود؟ دل منم برای پسرم خیلی تنگ شده بود.

انگشت هاشون قفل هم شدن

-پس چرا بهم نگفتی داری برمیگردی؟

نایل با حوصله موهای شان رو مرتب کرد.

+ميدوني ددی چند بار بهت زنگ زده و تو جوابش رو ندادی؟

شان سرش رو به چپ و راست تکون داد، سعی کرد همونطوری که توی بغل نایل نشسته گوشیش رو پیدا کنه.

بعد از چک کردن گوشیش متوجه شد که نایل بار ها بهش زنگ زده و اون خواب بوده.

-خب خوابیده بودم دیگه.

نایل موهای پسر رو بوسید و سرش رو روی شونه ی خودش گذاشت.

+اشکالی نداره، مهم اینه که الان اینجا پیش منی.

شان که داشت از نوازش های نایل لذت میبرد چشم هاش رو بست.

-ولی من دلم خیلی برات تنگ شده بود.

نایل موهای بلند شان رو دور انگشتش پیچید و بازیشون داد.

+ببخشید بیبی، میدونی که کار داشتم.

چند لحظه بعد شان انگار که چیز جدیدی یادش افتاده باشه سرش رو از روی سینه ی نایل برداشت.

- اون ضربه ایی که زدم چطور بود؟ خوب انجامش دادم ددی؟

نایل به شیرینی اون پسر لبخندی زد و بینیش رو به بینی اون مالید.

+معلومه که خوب بود، تو عالی انجامش دادی بیبی.

شان شروع کرد به وول خوردن توی بغل نایل، انگار دنبال چیزی بود.

+چیزی شده بیبی؟

-میخوام بدونم ساعت چنده.

نایل ساعتش رو نگاه کرد

+ تقربیا پنج صبح.

شان اخمی کرد

-برای چی منو ساعت پنج صبح بیدار کردی!؟ ولم کن میخوام دوباره بخوابم.

نایل نمیتونست به شانی که داشت تلاش میکرد از بغلش بیرون بره نخنده.

+ببخشید که کل شب بخاطر تو توی راه بودم و مجبورم کردی بیام پیشت.

شان سعی کرد قفل دست های نایل رو باز کنه.

-مگه من خواستم بیای؟ اصلانم دلم برات تنگ نشده بود، حالا ولم کن خوابم میاد.

نایل پسر رو محکم تر بغل کرد.

+باشه، که دل تو برای من تنگ نشده بود.‌ها؟ میخوای دوباره برگردم برم؟

شان با شنیدن اون تهدید ها سریع توی جاش ثابت شد و دوباره خودش رو توی بغل نایل جمع کرد

-نه ددی، دیگه خسته شدی! الان باید پیش من بخوابی.

شان با لج سعی کرد نایل رو مجبور کنه روی تخت دراز بکشه و اون هیچ مخالفتی نکرد.

نایل دراز کشید و شان هم سریع توی بغلش قایم شد و پتو رو کشید روی خودشون.

درحالی که داشت سرش رو به سینه ی نایل میمالید چشم هاش رو بست.

نایل دستش رو دور بدن شان انداخت و بیشتر بغلش کرد، نیم ساعتی همونطوری موندن ولی حقیقت این بود که هیچکدوم خوابش نمیومد.

شان که کل شب گذشته رو خواب بود و الان بخاطر دیدن نایل ذوق زده بود و خود نایل هم با وجود این که تازه از راه رسیده بود احساس خستگی خاصی نمیکرد و نمیتونست بخوابه.

+ميگم بیبی؟

-چیه ددی؟

+من خوابم نمیاد، تو میخوای بخوابی؟

شان سرش رو بلند کرد

-نه راستش منم دیگه نمیخوام بخوابم، ولی تو باید بخوابی خسته ای.

نایل ضربه ای روی سینه ی خودش زد.

+منم خوابم نمیبره، تو بیا خستگی منو در کن.

شان خوشحال خندید و رفت روی سینه ی نایل.

انگشتش رو روی صورت نایل کشید.

-خب من باید چیکار کنم ددی؟

نایل دستش رو دور کمر شان انداخت

-نمیخوای ددی رو ببوسی؟

پسر انگشتش رو روی لب های نایل کشید.

-دوست داری بوسش کنم؟

نایل دست پسر رو چسبید، انگشت هاش رو بین انگشت های اون حرکت داد و دست هاشون قفل هم شدن.

+بیشتر از هر چیز دیگه ای.

شان لبخندی زد و یکم سمت صورت نایل خم شد، آروم چشم هاش رو بست و خیلی نرم لب هاش رو روی لب های نایل گذاشت.

نایل با حس نرمی اون لب های دوست داشتنی نفس عمیقی کشید و دست هاش روی کمر شان محکم شدن.

شان بوسه ی گرمی رو شروع کرد، حقیقتا هر دوتا واقعا دلتنگ این بوسه ها بودن و تلاش میکردن نهایت لذت رو از این لحظات ببرن.

شان دستش رو روی صورت نایل گذاشت و سعی کرد عمیق تر ببوستش، با این کار موهای نسبتا بلندش روی صورت نایل پخش شدن و اون قلقلکش اومد.

خیلی نرم هم دیگه رو میبوسیدن و نفس های کوتاهي میگرفتن تا کم نیارن.

نایل در حالی که دستش رو روی کمر شان گذاشته بود، کم کم از جاش بلند شد و به تاج تخت تکیه داد.

از هم جدا شدن و شان پیشونیش رو به سر نایل تکیه داد.

-میخوای بریم یه چیزی بخوریم؟

شان درحالی که داشت موهای نایل رو نوازش میکرد پرسید و نایل یادش اومد که چقدر احساس گرسنگی میکنه.

+آره بیبی، بریم ببینم چی داری واسه خوردن.

نایل گفت و درحالی که زیر رون های شان رو محکم چسبیده بود از روی تخت بلند شد.

شان پاهاش رو دور کمر نایل حلقه کرد و مثل کوالا ازش آويزون موند.

باهم تا آشپزخونه رفتن و نایل پسر رو روی کانتر نشوند.

حقیقتا همین الان متوجه شد که شان چقدر بانمک و دوست داشتنی شده.

چون اون یه تاپ آستین حلقه ای گشاد و یه شلوارک خیلی کوتاه پوشیده بود که کاملا بدنش رو به نمایش میذاشت، موهای شلخته اش توی صورتش پخش شده بودن و داشت نایل رو نگاه میکرد.

+چرا انقدر بامزه شدی؟

شان با تعجب و گیجی به نایلی نگاه کرد که داشت با چشم هاش اون رو قورت میداد.

-مگه من چیکار کردم ددی؟

+مهم نیست چیکار کردی، مهم اینه هر کارت باعث میشه من دلم بخواد محکم توی بغلم فشارت بدم.

شان لب هاش رو سمت بیرون انداخت و این باعث شد نایل نتونه جلوی خودش رو بگیره، محکم پسر رو بغل کرد و لپش رو گاز گرفت.

-آخخخ...عه ددی ولم کن. آییی

شان مظلومانه سعی میکرد خودش رو آزاد کنه و این نایل رو حریص تر میکرد.

به لپ شان که حالا میشد جای دندون های نایل رو روش تشخیص داد و به زودی جاش کبود میشد نگاه کرد.

پسر با ناراحتی روی لپش دست کشید.

-خب برای چی گازم میگیری؟

نایل با خنده معذرت خواست

+ببخشید بیبی، آخه تو خیلی خوشمزه به نظر میای.

شان نایل رو هل داد تا بره عقب تر

-بجای این کارا برو یه چیزی درست کن.

نایل سرش رو تکون داد و سمت قهوه جوش راه افتاد.

خب چیز خاصی که بلد نبود درست کنه.

یکم تست، کره و مربا برداشت و تا جوش اومدن قهوه چندتا لقمه ی کوچیک درست کرد.

دو تا لیوان قهوه ریخت و همه رو روی میز گذاشت.

شان که کل مدت داشت نگاهش میکرد سریع از جاش پایین پرید و اومد نزدیکتر.

نایل روی صندلی نشست و ضربه ای به رون پاش زد

+بیا اینجا بشین روی پای من.

شان لبخندی زد و خیلی سریع خودش رو توی بغل نایل جا داد.

دوتایی مشغول خوردن شدن، شان حسابی گرسنه بود و خیلی زود غذاش رو تموم کرد.

-آخیش، خیلی گشنه بودم.

نایل آخرین جرعه ی قهوه اش رو نوشید و به شان نگاه کرد که حالا باریکه های آفتاب صبحگاهی روی صورتش افتاده بودن.

+خوشگل من...

لیوانش رو روی میز گذاشت و پسر رو محکم به خودش چسبوند.

بعد از بغل طولانی ای شان از جاش بلند شد،ظرف های کثیف رو برداشت و سمت ظرفشویی راه افتاد.

+کجا میری؟

شان نگاهی به نایل انداخت و با تأسف سرش رو تکون داد.

-استودیو... کجا دارم‌میرم؟ ميخوام اینارو بشورم دیگه.

چشم هاش رو چرخوند و دوباره پشتش رو کرد به نایل.

+برای شستن اونا کلی وقت هست، فعلا باید به ددی برسی.

چشم های شان گرد شدن و ظرف ها رو محکم توی سینک کوبید.

-نخیر، مگه نمیبینی کار دارم؟ الکی مزاحم نشو.

نایل به پسر لجبازی که داشت باهاش بحث میکرد نگاه کرد.

+چه کاری مهم تر از رسیدگی به ددی داری؟

شان‌ الکی ظرف ها رو جابجا کرد.

-کلی کار مهم دیگه دارم.

نایل خندش گرفته بود، روی صندلیش جابجا شد.

+مثلا؟

شان جوابی نداد و خودش رو مشغول شستن لیوان ها کرد.

+پس کاری نداری.

شان با غرغر دست های کفی شدش رو توی هوا تکون داد.

-عه خب اذیت نکن دیگه حتما کار دارم.

نایل که یکم گرمش شده بود یکی از دکمه های لباسش رو باز کرد

+و میخوای بگی همشون از ددی مهم ترن؟

-معلومه که هستن، خیال کردی همه مثل تو بیکارن؟ من همش باید هر روز کلی کار انجام بدم مثل تو نیستم که.

حالا دیگه شستن ظرف ها تقربیا تموم شده بود و شان کار دیگه ای برای انجام دادن نداشت و نمیدونست که باید چطوری خودش رو مشغول نشون بده.

+میخوای کمکت کنم که زودتر تموم شن؟ آخه من خیلی دلم برای بیبیم تنگ شده، میخوام بغلش کنم و ببوسمش ولی حیف که شانی باید بره کاراشو انجام بده.

حرف های نایل شان رو قلقلک ميداد و اون نمیخواست که این فرصت رو از دست بده.

-میدونی چیه ددی؟ حالا که فکرشو میکنم تو مهم تری.

نایل خندید

+نه دیگه، تو کار داری. برو به کارات برس اشکالی نداره.

-عه نه الکی گفتم، من میخوام ددی منو بغل کنه.

شان با لحن مظلومی گفت و آروم به نایل نگاه کرد تا شاید اون‌بغلش کنه.

+پس دروغ گفتی؟

شان سرش رو به چپ و راست تکون داد.

-نه، فقط شوخی کردم.

+باشه، حالا که شانی کار نداره بریم که به خودمون برسیم. آره؟

-اوهوم.

نایل از جاش بلند شد و شان خیلی سریع خودش رو توی بغل اون انداخت.

نایل پسر رو بلند کرد و دوتایی سمت کاناپه ی وسط هال راه افتادن.

روی کاناپه دراز کشید و پسر رو روی شکمش نگه داشت.

+راحتی بیبی؟

-اره.

آروم سرش رو پایین‌تر کشید و لب های منتظر شان رو بین لب های خودش گرفت.

بوسه ی گرمی رو شروع کردن، شان خیلی زود دست هاش رو به موهای نرم نایل رسوند و انگشت هاش رو بین موهای اون حرکت داد.

نایل لبخندی از روی رضایت زد و گاز ریزی از لب های پسر گرفت.

شان با اخم ناله ای کرد.

-باز که گازم گرفتی ددی!

نایل با خنده ی موهای پسر رو از صورتش کنار زد

+ببخشید بیبی.

شان سرش رو تکون داد و دوباره نایل رو بوسید، نایل دست هاش رو روی کمر پسر میکشید و محکم میبوسیدش.

وقتی لب های شان رو لیس زد پسر ناخواسته آهی کشید و انگار که داشت شل میشد.

نایل زبونش رو توی دهن پسر فرستاد و سرش رو چسبید تا نتونه عقب بکشه.

شان‌ نمیتونست کاری بکنه، فقط موهای نایل رو توی مشتش فشار داد و اخم ریزی کرد.

نایل دست آزادش رو روی باسن شان گذاشت و یکم فشارش داد، پسر شروع کرد به حرکت دادن بدنش و مشخصا داشت کم‌ کم گرمش میشد.

نایل میدونست که اگه یکم ديگه کارش رو ادامه بده اون پسر اختیار خودش رو از دست میده، پس با بدجنسی همین کار رو هم کرد.

-آه..ددی...

شان ناله ی ضعیفی کرد و نایل سریع بوسیدش، میتونست تغییر سایز پسر رو حس کنه.

+چی شده بیبی؟

-م..من..آه...من...

شان نمیتونست درست حرف بزنه و نایل آروم انگشتش رو روی لب های پسر گذاشت.

+ششش... اشکالی نداره بیبی، به خودت فشار نیار. میدونم چند وقته که انجامش ندادی و الان بهش نیاز داری، ددی ام بهت نیاز داره. پس فقط آروم باش و بذار باهم پیش بریم.

شان درحالی که داشت با لب های نیمه باز نفس میزد سرش رو تکون داد.

نایل بوسه ی عمیقی بهش داد و همزمان رون های لختش رو نوازش کرد.

+بهتره بریم تو تخت هوم؟

-باشه... بریم.

شان از جاش بلند شد، چرخید تا بره سمت اتاق که نایل دستش رو چسبید.

+چیزی رو فراموش نکردی؟

شان چشم هاش رو چرخوند.

-ددیِ لوس!

نایل خندید و دست هاش رو باز کرد تا پسر بیاد توی بغلش.

بعد از بغل کردن شان سمت اتاق راه افتاد، روی تخت دراز کشید و پسر رو روی شکمش نگه داشت.

شان بوسه ی عمیقی رو شروع کرد، همزمان با دکمه های لباس نایل ور میرفت و روی بدنش تکون میخورد.

نایل دست هاش رو برد ریز تاپ شان‌ و پوست کمرش رو لمس کرد.

پوست گرم شان حس خوبی بهش میداد، درحالی که داشت میبوسیدش دستش رو بالاتر برد، شان ازش جدا شد و تاپش رو درآورد.

صورتش سرخ شده بود و یکمی عرق کرده بود، چند تا از دکمه های لباس نایل رو باز کرد.

+مثل این که بیبی خیلی عجله داره.

-ددی لطفا ساکت شو و کمکم کن.

نایل خندید و به شان کمک کرد تا پیراهنش رو دربیاره.

آروم هم رو میبوسیدن و نایل دست هاش رو روی باسن شان گذاشت، یکم چلوندش و با فشار دستش شان شروع کرد با ریتم روی دیکش تکون خوردن.

با هر حرکتی که پسر میکرد، نایل فکر میکرد دیکش بیشتر و بیشتر به انفجار نزدیک میشه، پس آروم شلوارک شان رو کشید پایین و متوجه شد که اون باکسر نپوشیده.

ناله ی خفه ای بخاطر این کار پسر کرد و اسلپ محکمی روی باسن لختش نشوند.

-اخخ... ددی!؟ مگه پسر بدی بودم؟

نایل به قیافه ی معترض شان نگاه کرد و موهاش رو زد کنار

+معلومه که بودی، باکسرت کجاست؟

پسر اخمی کرد.

-خب دوست نداشتم بپوشم.

نایل دوباره اسپنکش کرد.

+فقط الکی برای من دلبری کن!

شان انگشتش رو روی سینه ی نایل کشید

-پس ددی از این که باکسر نپوشیدم خوشش اومده؟

+فاک... دیگه اینکارو نکن، شوارکت خودش به اندازه ی کافی منو هورنی کرده بود.

شان نیشخندی زد.

-چشم!

برخلاف گفته هاش نایل مطمئن بود که شان دوباره این کارش رو تکرار میکنه.

لبخند کجی زد و گردن پسر رو چسبید، کشیدش سمت خودش تا بوسه رو ادامه بدن و همزمان شلوارک شان رو کامل از پاش بیرون کشید.

حالا پسر با بدن کاملا برهنه روی دیک نایل تکون میخورد و این نایل رو بشدت هارد کرده بود.

انگشت هاش رو به رینگ کوچولوی شان رسوند و محکم مالیدش، جوری که پسر ازش جدا شد و بدنش رو قوس داد.

-آآااه...ددی...

نایل به واکنش اون پسر لبخندی زد و کارش رو ادامه داد.

+بیبی داره کیف میکنه. مگه نه؟

پسر سرش رو بالا و پایین کرد.

-آ..آره... خیلی خوبه.

نفس هاش نامنظم شده بود و از روی لذت ناله میکرد،دیکش روی شکم نایل کشیده میشد و اون میدونست که داره پسر رو بی طاغت میکنه.

انگشتش رو یکم روی شان فشار داد، اما نمیخواست پسر درد بکشه پس کشوی کنار تخت رو گشت و بسته ی لوب رو پیدا کرد.

دستش رو با اون مایع خیس کرد و دوباره با رینگ شان ور رفت.

بعد از اینکه انگشتش رو وارد کرد، شان هق آرومی زد و روی گردن نایل خم شد.

+چیزی نیست شانی، الان تموم میشه.

پسر سرش رو تکون داد و گردن نایل رو گاز گرفت.

نایل با دقت انگشتش رو حرکت میداد و میخواست که پسر بهش عادت کنه.

چند دقیقه ای که گذشت شان کمتر میلرزید و دیگه از روی درد هق نمیزد.

-د..ددی... میتونی بعدیشم بندازی توم.

نایل انگشت دومش رو اضافه کرد و با چرخوندن دستش چشم ها و گردن شان سمت عقب پرت شدن.

-آااه...ل..لطفا...

میدونست که داره نقطه ی حساسش رو لمس میکنه و هر بار که ضربه ی محکمی میزد بدن شان پرش کوچیکی میکرد.

کارش رو ادامه میداد و شان شونه های نایل رو چنگ میزد.

موهاش توی صورتش پخش شده بودن و بی وقفه ناله میکرد.

انگشت سوم هم اضافه شد و این شان بود که با اخم پیشونیش رو به سر نایل تکیه داده بود.

نایل دست آزادش رو روی گردن شان گذاشت و لب هاش رو بوسید.

با ریتم منظمی ضربه میزد و دونه های عرق داشتن روی پیشونی شان برق میزدن.

بعد از چندتا ضربه نایل دستش رو عقب کشید، دکمه ی باز شلوارش رو باز کرد و همزمان با باکسرش اون‌هارو کشید پایین.

+یه سواری به ددی بده.

شان سرش رو تکون داد، بسته ی لوب رو برداشت و دیک نایل رو باهاش خیس کرد، هندجاب کوتاهی بهش داد که باعث شد نایل رون پاش رو چنگ بندازه.

+زود باش بیبی.

شان دیک نایل رو چسبید و تلاش کرد که آروم بشینه روش.

کم کم پایین می اومد و دیک نایل بیشتر واردش میشد.

-آاه...

بعد از اینکه کامل روش نشست، چند لحظه ای صبر کرد و بعد خیلی آروم خودش رو تکون داد.

نایل سرش رو به بالش فشار داد و پهلو های پسر رو محکم چسبید.

+خ...خوبه بیبی، ادامه بده.

شان روی دیک نایل ورجه ورجه میکرد و هر لحظه سرعتش بالاتر میرفت.

دست هاش رو روی سینه ی نایل گذاشته بود تا تعادلش بهم‌نخوره.

با برخورد باسنش به رون های نایل صدای بلندی تولید میشد و با ناله های شان ترکیب شده بود.

-اآیی...

هر دوتا تند تند نفس میزدن و نایل پهلو های پسر رو میچلوند.

چند لحظه بعد شان هقی زد و دیگه تکون نخورد.

+چیشده بیبی؟

-ددی... لطفا خودت ادامه بده...

نایل باشه ای گفت، شان رو بوسید و با یه حرکت چرخوندش، حالا شان روی تخت بود و نایل روش.

دوباره دیکش رو وارد کرد و شروع کرد به ضربه زدن.

از همون‌اول ضربه های محکمی زد جوری که شان کمرش رو قوس داد و بلند ناله کرد.

-آه...د...ددی...ی..یواشتر.

نایل اسلپ محکمی روی رون پسر زد و ضربه هاش رو سریعتر کرد.

پسر شوکه ملافه هارو چنگ زد و جیغ کشید.

+مگه بیبی دوست نداره اینجوری بفاک بره؟

-ا..آره...آااه...ددی لطفا ادامه بده.... آااه

پوزخندی روی لب های نایل شکل گرفت، خم شد و گردن خیس پسر رو گاز گرفت، بالاتر اومد و لب های نیمه بازش رو بین دندون هاش گرفت.

شان بازو های نایل رو چسبید و ناله هاش توی دهن نایل خفه شدن.

با هر ضربه ای که نایل میزد شان سمت عقب پرت میشد و کمر نایل رو چنگ میزد.

وقتی نایل ضربه هاش رو سریعتر کرد چشم های شان سمت عقب چرخیدن.

-آاااه...د..ددی...م...من...آااه

نایل میدونست پسر نزدیکه، خودش هم فاصله ای با اومدن نداشت.

با چندتا ضربه به اوج‌رسید، شان با حس داغی شدیدی توی خودش ناله ای کرد و روی شکمش اومد.

نفس های نامنظمی میکشیدن و لب هاشون آروم همدیگه رو لمس میکردن.

وقتی از اوج فاصله گرفتن، نایل خودش رو بیرون کشید و با دستمال شکم پسر رو تمیز کرد.

خسته کنارش دراز کشید و شان سریع اومد توی بغلش

+خوب بود؟

-اوهوم.

نایل لبخندی از روی رضایت زد و کمر شان رو نوازش کرد.

خستگی زیاد باعث شد خیلی زود خوابش ببره، شان که دلش نمیخواست از نایل دور بشه خودش رو بیشتر توی بغلش جا کرد و چشم هاش رو بست.

سرش رو توی گردن نایل قایم کرده بود و نفس های گرم اون به موهای شان میخورد.

چند لحظه بعد شان‌هم خوابش برد و معلوم نبود که اون دونفر تا کی قراره بخوابن.

_________

:")

سلام بچه ها من برگشتم :")

و شایلی که ایده اش با استوری نایل اومد تو ذهنم

فقط میگم که قولشو به بچه ها داده بودم و اگه نمی‌نوشتمش میمردم

خب چطور بود؟ حتما نظرتونو بگین حتی اگه انتقاد باشه :")


Unknown





Report Page